part 25

1.1K 192 168
                                    

Oiii oiiii
سلام قشنگای من
چطورین؟✌😁

کامنتاتون رو خوندم مرسی بابت تک تکشون
ماچ بهتون😍

این قسمت "چطور میتونی این همه خراب کاری کنی؟"

وت و کامنت فراموش نشه
💙💚

●○●○●○●○●○●

همونطور که با کلمات قربون صدقه اش میرفت، به آشپزخونه بردش؛ دستشو زیر آب سرد گرفت. با کمی خشونت نذاشت دستشو بیرون بکشه. هری یکم نق زد اما مشخص نبود چی توجهشو جلب کرده با هیجان صدایی که کمی به خاطر گریه گرفته بود گفت
+میگم لویی خرید...

-نه تنبیهت تموم نشده؛ هنوز ددیتم!
دستشو بیرون کشید روی سینه قفل کرد قیافه اش به تخس ترین حالت ممکن رسید
+چرا تموم نشده؟

لویی بی توجه دستای خودشو شست مشغول آماده کردن صبحونه شد وقتی وز وزای ناتموم پسر شروع شد با اخم گفت
-اگرم نمیخواستم به خاطر این لحن حتما انجامش میدم. کاراتو برام بشمار فلفل!
+من کاری نکردم!

یه نگاه از طرف لویی کافی بود رنگ حرف زدن عوض شه؛ همونطور که ماشو روی زمین بازی میداد آروم زمزمه کرد
+به جز چند تا کوچولو!
لویی ابروهاشو بالا انداخت با تمسخر پرسید
-کوچولو؟
+مگه چیکار‌کردم خب؟ فقط کمکت نکردم بیرون بیای؛ یه ذره بی ادبی کردم؛ سعی کردم باجگیری کنم؛ نقاشی کردم؛ گازت گرفتم؛ تازه اسپنکتم کردم! انقدرام زیاد نیستن همه اش دعوام میکنی، هر بچه ای یا کم شیطونی لازم داره.

قشنگ مشخص بود برای دوتای آخر چقدر ذوق کرده، هم لحن هم لبخند هم چشما فریاد میزدن بهترین اتفاق برای پسر تا مدت هاست!
-من فقط برای نقاشی تنبیهت کردم ببین چند تا کار دیگه حداقل با حساب کتاب خودت مونده جناب بچه غول!

لب هاشو آویزون کرد؛ مشکلی با تنبیهی که هر لحظه قربون صدقه قاطیش بود نداشت؛ اما دلیل نمیشه لج نکنه! اصلا میخواست پیرش کنه به کسی چه؟
+تو با احساساتم داری بازی میکنی!
یه لحظه مکث کرد
+اصلا چرا اومدیم اینجا لو؟

لویی خندید و با لحن مهربونی که هیچ تطابقی با محتوای حرفاش نداشت گفت
-چون میخوایم غذا بخوردیم عزیزم! اگر یه بار دیگه ددی از جمله ات بیفته جوری خشک خشک روی میز کناریت بفاکت میدم؛ تا مدت ها اسم سکس میاد جیغ بکشی فهمیدی لاو؟
+اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم!

مظلومانه گفت و پشت میز نشست. یکم بعد اضافه کرد
+البته فکر نکن نمیدونم تهدیدت تو خالیه؛ داری بچه میترسونی!
لویی به سمتش برگشت با نشیخند ابروشو بالا انداخت هری هول به آخر جمله اش اضافه کرد
+ددی!
لویی پوزخند صدا داری زد
-حالا شد.
هری دهن باز کرد چیزی بگه که لویی قدمی به سمتش برداشت همین باعث شد تندی بگه
+به مسیح، میخواستم بگم تشنمه ددی!

DEFECTDonde viven las historias. Descúbrelo ahora