سلام سلام قشنگای من*-*
خوبین خوشین سلامتین؟مرسی برای وت و کامنت ها
دلبرای من😍به محض رسیدن به شرط اپ کردم، سو مو یور بیوتیفول محترم اس؛ باشد که همگی رستگار شویم😎😂
"این قسمت: جناب فتنه 🤦🏻♀️"
امیدوارم از این پارت لذت ببرید
لاو یو ال🖤●○●○●○●○●○●○●
هری داشت با خودش فکر میکرد اگر زیام رو دید چی میخواد بهشون بگه اما صدای چند تا غریبه توی خونه پر شد؛ نمیدونست ترس بود یا میل به عصبانی نکردنِ بیشتر، در هر حال سرشو پایین انداخت. وقتی به آشپزخونه رسیدن، هری معذب به سختی سعی کرد هق هقش رو خفه کنه؛ لویی با لحن خونگرم همیشگیش معرفیش کرد
-دوست پسرم یکم به خاطر وضعیت خونه ناراحته و تمایل به گفت و گو نداره. اگر سوالی بود از من بپرسین و اینکه میدونم آشپز نخواستم اما کسی میتونه دسر و سالاد درست کنه؟وقتی زن مسن موافقت کرد لویی صمیمانه ازش تشکر کرد. نگاهشو بین افراد گردوند و پرسید
-باغبون کیه؟عکس گل ها رو براتون فرستادم؛ لطفا فقط هر کدوم که امکان نداره از این آسیب زنده بمونن رو دقیقا با گل مشابهش عوض کنین.لویی نفس پر سر و صدایی کشید، کار ها تمومی نداشت به طرز باور نکردنی یک نفر تونسته بود برای یک لشکر ادم کار بتراشه؛ وقتی فردی دیگه پرسید من چیکار کنم. نتونست توی افکاری که با فریاد هری رو سرزنش میکردن بمونه و با لبخندی بزرگی برای حقظ ظاهر گفت
-برخلاف تفکر دوست پسرم و اون حرکات سریعش، آژیر خونه خرابه؛ کل خونه و سقف و مبلمان رو دوده گرفته؛ تمیز کاری و درست کردن خراب کاریش رو کلا میخوام...اگر تا یک ساعت تحویل بدین؛ دو برابر و اگر نتونین فقط دستمزدتون رو ازم دریافت میکنین!
بعد از اینکه کامل بقیه هماهنگیا رو انجام داد خسته کنار پسر روی صندلی نشست و سرشو روی میز ناهار خوری گذاشت؛ سردردش با وجود این همه آدم که هر کدوم یه وسیله ی تمیز کاری پر سر و صدا رو روشن کرده بودن بیشتر شده بود؛ اما رو اعصاب ترین صدا، صدای ضعیف نفس های لرزون هری بود که سعی میکرد جلوی گریه اش رو بگیره. نمیخواست ولی حرکات بدنش غیر ارادی بود دستش رو سمت پسر برد و آروم بلندش کرد و توی بغلش نشوند، وقتی عطر تنش رو چشید کلمات هم غیر ارادی شدن؛ حداقل لویی میخواست اینطور فکر کنه.
-دیگه گریه نکن فلفل.هری به جای جواب سرشو توی گردن مرد فرو کرد؛ گریه اش حتی شدت گرفت؛ پسرک خوب میدونست چطور قلب مرد رو توی مشتش بگیره و محکم فشارش بده. دست لویی به سرعت بین موهای پسر جا گرفت.
-پسر کوچولوی لوس من؛ چرا مراقب خودت نیستی؟ وسایل فدای یکی از اشکات؛ چرا حتی یه ذره از این مغزت استفاده نمیکنی؟
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...