part 29

1K 191 329
                                    

سلام سلام
چطورین فرزندان من؟

تعداد کامنتا نسبت به ریدارا بدجور پایینه🤨
باز اعتصاب میکنماااا خود دانید🚶🏻‍♀️

قشنگ گشادترینا ریدرا نصیب من شده😂
تکون بخورین دلبندانم.

این قسمت
"ترکت میکنم!"

پارت حسابی طولانیه با کلی فلش بک قشنگ؛ خوش بگذره😁

بچه ها منو فالو کنید تا وقتی نوتیف اپ نیومد؛ یه جوری خبر آپ بهتون برسه.

●○●○●○●○●○●○●○●


وسطش اومد قند خون پسرکشو چک کنه؛ هری تمام تلاششو میکرد با دهن بسته بهش چیزی بفهمونه اما لویی خونسرد فقط حواسش پی کار خودش بود. با سرانگشت مشغول لمس بدن پسر شد تک تک نقاط رو با کمترین تماس لمس میکرد؛ لب رودخونه میبرد و تشنه برش میگردوند بار ها و بار ها با چشم و دست چک کرد تا اگر نقطه ای تحت فشار باشه و خون کمتری بهش برسه متوجهش بشه. هری دوستش نداشت لویی که داشت!
-همه چیز نرماله عزیزم. نگران چیزی نباش.

لویی گفت و سرشو بوسید. همین که میخواست بره بیرون هری زیر گریه زد؛ راه رفته رو برنگشت همونجا به در تیکه کرد
-هنوز نیم ساعت شده قشنگم. گریتم همیشه میتونم‌تشخیص بدم کی فیکه کی نیست؛ الان فقط جز اون وقتایی هست که علاقه ای به باور آگاهانه ی گریه ی فیکت و دلسوزی ندارم!

هری تقلا کرد؛ از اون کوفتی خلاص بشه البته که میدونست امکان نداره اما نقشه ای داشت که حتی بهتر از باز شدن معجزه آساش جواب میداد. وقتی مرد هیکلیم به سمتش اومد برخلاف دفعه های قبلی که لویی نبود تقلاش رو بیشترم کرد تا مرد جلوی لویی بزنتش! میدونست لویی اینطوری میگه بازش کنن اما مرد عوضی اومد از‌ کنارش یه بطری آب برداشت و رفت‌.

الان میتونست واقعا گریه کنه؛ هیچ جای این کوفتی فان نبود! هیچ جاش! وقتی لویی گفت نه؛ باید قبول میکرد حتی خود احمق لجبازشم میدونست لویی بهتر از خودش از علایقش خبر داره چرا به حماقت پافشاری میکرد؟! مرتیکه ی کوچولوی عوضی آسیایی هری رو آویزون کرد بعد نشست اینور اونور برای خودش گره زدن و پسرک رو ول کرد به حال خودش!

هری در حالی روی هوا آویزون بود و طناب های عوضی داشتن پوستش رو بگا میدادن چیزی جز کف زمین برای تماشا نداشت! این برای هری که یک دقیقه تایم اوت هم کمر شکنه؛ مثل خود جهنم بود. اصلا قرار بود جلوی مردم باشه حرص خوردن لویی رو ببینه اما این مشخص نیست چه نوع سرطانیه!

غول تشن عوضی یکم صدا دادنی از مچ پاش میگیرفت برعکسش میکرد که خون کلا بریزه تو مغزش؛ جاشم نمیموند به لویی نشون بده بجاش هری حس میکرد چشماش از حدقه میزنه بیرون!
مشخص بود لویی میخواد هری به کار هاش فکر‌کنه و بعد با هم حرف بزنن ولی فعلا افکار هری با معده روده و ناهار و شام جیش و خونش تماما توی مغزش قاطی شده بودن از بس مرد مثل چغچغه تکونش داده بود! هری اختیار اعصاب بدنشو میخواست اونوقت یه لگد تو خایه های این قلدره میزد و دو سه تا گره توی کون این مرتیکه مینداخت!

DEFECTWhere stories live. Discover now