part 15

1.1K 218 183
                                    

Oiii oii
سلام قشنگا
چطورین خوبین؟

من پارت قبل شرط نذاشتم؛ چرا بهم توجه نکردین بی تربیتا🤨
کسایی که فراموش کردن به پارت قبل وت بدین🧘‍♀️

شرط این پارت
۱۵۰ تا کامنت
حداقل ۸۰ تا وت

بتونین تا وسط هفته برسونین، هفته ی بعد ۲ پارته بشیم😁

این قسمت کد۹۹🥺

پ.ن: کد ۹۹ کد احیا تو بیمارستانه! یعنی کسی فوت کرده و نیاز داره تیم احیا به سرعت بالا سرش برن تا تلاششون رو برای برگردوندنش به زندگی بکنن.

لاو یو ال🖤🌻

●○●○●○●○●○●

مرد چشم قهوه ای بعد از اینکه یکم بدنش رو کش و قوس داد از تخت پایین اومد؛ با وجود اینکه دیشب به خاطر اتفاق پیش اومده دیر تر از معمول خوابید ولی بازم مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شد. از وقتی وارد حرفه ی بیمارستانی شده بود انگار کل سال های تحصیل مشغول تنظیم یه ساعت دیجیتال دقیق بود که هرگز نمیتونست اول شیف های کاریش خواب باشه.

نگاهشو به جای خالی زین روی تخت دوخت؛ نمیدونست زیاده روی کرده یا نه اما واقعا از دست زین عصبانی بود و با وجود اینکه دیشب تا دیروقت مشغول نوشخوار ذهنی اتفاق بود ولی هنوز نتونسته بود باهاش کنار بیاد یا حداقل کمی از شدت قباحتش کم بشه.

قدم های آرومش رو به سمت بیرون سوق داد؛ شاید مشغول کردن خودش میتونست از شدن ناراحتش کم کنه.
وقتی به اشپزخونه رسید دسته گل بزرگی از گل رز روی میز بودن؛ نوشته ی "معذرت میخوام آدامس خرسی" انقدر بزرگ بود که لازم نباشه حدس بزنه کار کیه، تمام وسایل صبحانه ی مورد علاقش از مربای گیلاس گرفته تا پنکک مورد علاقه اش روی میز بود ولی لج کرد نمیدونست چرا؛ از کنارش رد شد.

دستشو به سمت یخچال دراز کرد، اما کاغذ نوتی کنار دستگیره چسبیده بود توجهشو جلب کرد؛ کاغذ انقدر با قلب های کوچیک قرمز پر شده تقریبا سفیدی خودش گم شده بود و این بدون تلاش برای رنگ آمیزی فقط با کشیدن دوباره و دوباره قلب ها داخل هم اتفاق افتاده بود.

مشخص بود مدت زیادی برای کشیدن این تعداد قلب های کوچیک زحمت کشیده نوشته ی خوش خط روشو که به رنگ آبی بود خوند.
"داشتم دلیلام برای دوست داشتنت رو با قلب میشمردم؛ راستش دلیلام تموم نشدن، رنگ خودکار تموم شد باورم نمیشه ناراحتت کردم"

سری تکون داد شیر رو از یخچال برداشت، دستش رو به سمت کابینت رفت تا ظرف برداره که کلی گلبرگ قرمز روی صورتش خالی شدن؛ لبخندش بی اراده بود هر چند خیلی زود جمعش کرد، کاغذی که از بین گلبرگا بیرون افتاد رو برداشت.
"میشه ازم‌ ناراحت نباشی؟"

DEFECTWhere stories live. Discover now