سلام سلام چطورین؟
من سر وقت اینجام تازه براتون تو پارت سوپرایز دارم
ایح ایح ایح😂مرسی از کامنتا و وت هاتون قشنگای من❤
دستمال کاغذی دستتون باشه؛ واسه چی؟ هو نووزززز!
بوک رو به دوستاتون معرفی کنید🧚🏻♀️
●○●○●○●○●○●○●
برای چند ثانیه همه چیز متوقف شده بود اما زیاد طول نکشید هری بی صبر تر از این حرفا بود، در لحظه مرد جلوش رو کنار زد وقتی لویی روی زانو دید با صدای بلندی متعجب داد زد
+چی؟ وات د فاک لویی؟ چقدر مستی؟لویی با خونسردی تمام از جا بلند شد، تقریبا تمام روش های گول زدن بچه ها روی هریم جواب میداد، با اخم رو به روی پسر قرار گرفت مچگیرانه پرسید
-عه انگار باز زبون باز کردی؟!+آره تا بهت بگم آره باهات ازدواج میکنم اما اینطوری!
پسر به جای انگشت حلقه انگشت فاکشو درست جلوی صورت لویی گرفت.
+چطوره خوشت میاد؟چند بار با سر انگشت فاک تو صورت مرد کوبید؛ لویی دست پسر رو گرفت پیچوند؛ هری در حالی که داشت فحش میداد از شدت درد روی زانوهاش افتاد لویی خونسرد برگشت به سمت اون دو نفری که دهنشون از تعجب باز مونده بود گفت
-خب سابم زنده سر حاله! مشخصا در برابر من یکی بدجورم میتونه از خودش دفاع کنه. فکر نکنم سابی دیده باشین دست فاکشو بکوبه توی صورت دامیننتش؛ مخصوصا اون سابی که از کتک دامینتش که از وحشت زبونش لال شده؟ حالا اگر فضولیتون تموم شد ما رو میبخشید.دست پسر رو گرفت از روی زمین بلندش کرد به شدت دنبال خودش کشید تا فرصت ایجاد بگایی جدید نداشته باشه؛ از قبل کارت اتاق رو داشت؛ در رو باز کرد پسر رو پرت کرد تو و خودشم داخل شد.
+من نمیخوام باهات حرف بزنم.
هری عصبی غرید یقه ی پسر رو گرفت همونجا به دیوار کوبیدش با جدیت گفت
-من نمیخوام ترکت کنم نه تا وقتی تو ترکم کنی، به خاطر اون جمله معذرت میخوام. اما فکر کنم خودتم میدونی چقدر دروغ بود فقط میخواستم تحریکت کنم تا یه جواب لعنتی دستم بدی.وقتی پسر ازش رو گرفت نگاهشو به زمین دوخت و آروم زمزمه کرد تا دل ترسیده پسرکش آروم بگیره
-قول میدم بذارم تو ترکم کنی هر وقت که خواستی، حتی اگر به این معنی باشه که مدت ها تو آب نمک و پا در هوا نگهم داری. حالا بهم جواب بده میخوای ترکم کنی؟
+آره!سقف خراب نشد آسمون آوار شد روی دوش های مردی که تحمل تلنگر با سر انگشت رو نداشت چه برسه به این ضربه ی کاری با چوب بیسبال درست وسط صورتش!
یقه ی پسر رو رها کرد چند قدم عقب رفت؛ وقتی به تخت خورد روش با گیجی نشست، داشت دنبال کلمات میگشت؛ اما پیدا نمیشدن مغز خالی شده بود از هر کلمه ای تا جا برای غم باز بشه. قرار نبود اینطوری بشه،قرار بود هری تحت تاثیر قراره بگیره و برگردن به اون بلاتکلیفی نفرین شده ی قبلیشون نه اینکه کامل پس زده بشه. اصلا آمادگیش رو نداشت، یعنی حتی ذره ای پسر دوستش نداشت؟ مگر میشد انقدر سنگدل بوده باشه!
-اصلا به بودن باهام فکر کردی؟
پسرک ترجیح داد بهش نزدیک نشه زمزمه وار گفت
+آره!
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...