سلام قشنگای تو خونه
چطورین؟😍امیدوارم کلی حالتون خوب باشه😎
میدونم این روزا جواب کنکور اومده؛ اگر خوب بوده کلی براتون خوشحالم و اگر حس میکنید بد بوده بدونید دنیا پر از فرصت های جدید و مجدد و بهتره این آخرش نیست.❤
زندگی پر از شگفتیه
فقط منتظر فرصت مناسبشونن💫دوستتون دارم قشنگای من
هم وت دهنده ها
هم کامنت دهنده ها
هم سکوت کننده ها
هم غر زننده ها
هم دعوا کننده ها
هم اونایی که گاهی میان لنگه گفش پرت میکنن
هم رهگذرا
🧡💛💚💙این قسمت" تو هرگز بچه دار نمیشی!"
کامنت و وت فراموش نشه🌸
●○●○●○●○●○
چشمای هری گشاد شدن، درسته که الان حکم رانی دست خودش بود اما از رنگ نگاه و لحن حرف زدنش ترسید. لویی سر بعضی چیزا شوخی نداشت الکل خوردن هری یکی از اونا بود.
+یخا! خودت دادی بهم! فکر کردم عمدیه!پسر خیلی سریع از خودش دفاع کرد؛ خیلی خوب میدونست سر بعضی چیزا بازی در نیاره. لویی اخم کرد تا بفهمه منظور پسر چیه! قالب های یخ از آب نبودن از الکل بودن، خودش به پسر الکل داده بود! برای همینه نباید از اون کوفتی خورد. میشد حس بد لویی رو که کل فضای اتاق رو پر کرد، احساس کرد. خیلی سریع چشما و لب ها پژمرده شدن، لویی همیشه نگران سلامت پسرش میمونه.
-معذرت میخوام هری!پسر چشم سبز آروم دستشو زیر چونه ی لویی برد؛ سرشو بالا آورد و کوتاه بوسه ی کوچکی به لب های آویزون زد
+انقدرم زیاد نبود کلا چند ثانیه بیشتر تو دهنم نبود. حتی کل یخم میخوردم انقدر نبود که باعث بشه جهش بزرگی تو قند خون داشته باشیم.لویی لبخندی زد از ته قلب بی شیله پیله دوباره تکرار کرد
-معذرت میخوام عزیزکم حواسمو بیشتر جمع میکنم.
+تو ددی خوبی هستی تاملینسون. نگرانش نباش.لویی سری تکون داد وسایل تست رو تو جیبش داشت، اما انگار دستگاهو انداخته بود. پاشد دنبالش بگرده؛ همین که پیداش کرد و دو قدم مونده به هری یهو پسر تو تخت ولو شد! مرد بزرگتر درجا یخ بست. غش کرد؟
دستا لرزید دستگاه کوچیک سیاه رنگروی زمین افتاد. پاها قفل بودن تکون نمیخورد! تکرار خاطره بود که تجربه میکرد؛ شده بود همون دکتر بی عرضه ای که نتونست نشونه های فراوان بیماری عزیز ترینش رو تشخیص بده. همون که داشت معشوقش رو میکشت!
وقتی سکوت طولانی شد هریم فهمید اشتباهی شده سرشو بالا آورد! به لویی با چشمای باز اشک آلود نگاه کرد. در جا از روی تخت بلند شد مرد یخ بسته رو به آغوش کشید
+هی هی لویی من حالم خوبه! فقط دراز کشیدم!

DU LIEST GERADE
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...