Oiiii oiiii
سلام به روی ماهتون
به چشمای سیاهتون😎
و بنفش و نیلی و صورتی و هر رنگ دیگه ای که هست😁بله من زود امده ام
باورتون نمیشه؟
خودمم باورم نمیشه😂کامنت ها درست شدن پس دیگه کم کاری نکنید*چشم غره*
و گرنه خودم رو میزنم به سلیطگی هری گونه😎
💫پارت بعد ۷۵ وت💫لطفا و لطفا بوک رو به دوستاتون معرفی کنید💞
●○●○●○●○●○●
لویی قدم هاشو به سمت در سوق داد ولی وسط راه با جیغ دخترونه ی لیام به سمتشون چرخید. احتمالا وسط ساز زدن حوله از کمر هری افتاده؛ مشخص بود لیام داره برای همین جیغ میزنه اما این مثبت بازیا برای هز تعریف نشده بود پس بدون اینکه خودش رو بپوشونه با نگرانی داشت سعی میکرد دستای پسر رو از صورتش برداره و تند تند میپرسید "یهو چی شد؟!"
چند تا عکس از هری و لیام و زینی که داشت جفتشون رو کتک میزد گرفت؛ با خنده همون طور که داشت عکسا رو تماشا میکرد به سمت در رفت پاشو بیرون نذاشته بود که صدای نکره ی آشنایی باعث شد برای چند ثانیه چشماشو ببنده؛ واقعا نمیخواست به قاتل تبدیل شه هر چند انگار خدا برنامه ی دیگه ای داشت
_میدونستم اون دوتا لاشی دارن دروغ میگن.در رو پشت سرش بست و تک پله رو پایین پرید؛ وقتی مسئله به هری میرسید میتونست بی ملاحظه ترین باشه
-اینکه هنوز میتونی فک بزنی مشخص میکنه برنامه ورزشیم رو باید جدی تر بگیرم. سو اگر ناراحت نمیشی میخوام بدوام!لویی خونسرد به مشتی که توی بیمارستان تو صورت پسر زده تیکه انداخت؛ میخواست رد بشه که پسره جلوی راهش رو گرفت با هیکل درشتش واقعا کار سختیم نبود؛ صداش بلند تر از اونی بود که به مذاق لویی خوش بیاد.
_من دوست پسر لعنتیم رو میخوام.لویی به طرز نمایشی دستش روی بدنش کشید و در نهایت جفتشون رو توی جیب هاش فرو کرد بعد با لحن ترسید و ناباوری گفت
-اوه ببخشید فکر کنم هری کوچولو از جیبم افتاده گم شده!پسر جوون حوصله ی این مسخره بازیا رو نداشت؛ ذاتا عصبی بود ترکیب این خصلت با کم صبری نتیجه رو خوشایند نکرده بود. انگشت اشاره اش تهدیدگر به سمتش گرفت با لحن خشنی غرید.
_من میخوامش میفهمی عوضی! ما قبل اینکه توی دزد زندگی مردم جفت پا بپری وسط رابطه امون خوب بودیم!-خوب؟! ببخشید که انقدر دوست پسرتو زدم که داشت تو اورژانس میمرد!
_خفه شو اگر توی دوست پسر دزد سعی نمیکردی مخش رو بزنی ما حتی دعوامون نمیشد!
پس اون شکنجه ی وحشیانه به این دلیل بود که هری خیانت کرده؟ امکان نداشت؛داشت؟! جواب فعلا براش اهمیتی نداشت؛ پس پرخاشگر بدون عقب گرد از موضعش غرید
-خوبه خودتم میدونی برای اون پسر کافی نیستی؛ پس چرا گورت رو گمنمیکنی؟
_زرنگی؟ برم تا توی لاشی زندگیمو بدزدی؟
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...