سلام
خوبین خوشین سلامتین؟
خیلی برای این پارت پر از هیجانم و دوستش دارم، امیدوارم شمام خوشتون بیاد :")
این قسمت در مورد "نقص زندگیه"
دوستون دارم مرسی که نوشته هام رو میخونید و تا اینجا باهام همراه بودید❤
○●○●○●○●○●○●○●
-میدونی جشن چیه؟
هری اون یکی دستشو بغل لویی داد تا ماساژش بده.
+چه بدونم؛ وقتی خیلی اذیتشون کردم؛ بهم خرس دادن فرستادنم برم فکر کردن بچم نمیفهمم. برای همین وقت نشد بفهمم.
لویی با خستگی خندید، پسرکش با این همه قد کشیدن هنوز یه پسر بچه بود.
-اذیت کردی؟ مگه نگفتی جایزه ی کمک کردنته؟
+نکردم؛ اخه خیلی بی سلیقه ان؛ طرح من رو قبول نمیکرد.
لویی ابروهاشو بالا انداخت، پسرکش با غر هاش همیشه سوپرایزش میکرد.
-پرستار اسمیت طراحه خیلیم با حوصله است، بنده خدا پرستار NICUعه ذاتا! چه به روزش آوردی تسلیم شده!
دماغشو چین داد، حق نداشت به کسی جز اون حق بده؛ هری همیشه درسته و بقیه اشتباه! کی قراره اینو لویی یاد بگیره؟!
+اون نتونسته دماغشو درست کنه از کجا میخواد دکور بچینه!
اسپنکی به باسنش زد؛ باعث شد پسرک نیمه خواب هوشیار بشه اما از رو نره.
-عه هری؟!
هری پرروتر ادامه داد
+مگه دروغ میگم سرسره ساخته رو دماغش، بعدشم با اون آرایش زشتش!
-انگار دل بعضیا کتک میخواد. چیکار مردم داری؟
مظلومانه زمزمه کرد
+اخه به حرفم گوش نمیداد. بهم میگه بادکنکارو سبز اقیانوسی انتخاب کردم تو دخالت نکن. سبز اقیانوسی رنگه؟ اقیانوس همیشه آبیه!
لویی با صدا خندید؛ مشخص بود با اون بیچاره لج کرده و پدرش رو در آورده باید سر فرصت حسابی ازش تشکر میکرد برای تحمل کردن عجوبه کوچولوش!
-مگه تو سبز اقیانوسی نمیشناسی؟ یادمه میخواستی لاکش رو بخری؟
چشمای خمار گشاد تر شد! نکنه لویی لوش بده؟ تند تند یک نفس گفت
+اونکه نمیدونه! هر کی چغولی کنه خره! تازه خودش اولش گفت بیا با سلیقه ی تو درست کنیم بعد به حرفم گوش نمیداد بی ادب.
قهقهه زد پسر میتونست همیشه تمام خستگیهاشو از بین ببره. هری راضی از راضی کردن لویی، دوباره چشماشو بست. خوبه خودش جلو جلو همه خرابکاریاش رو لو داد، دیگه نمیتونن کاری کنن لویی دعواش کنه!
مشغول کرم زدن شد واقعا نیاز داشت پسرش صبح خوش اخلاق باشه.
-هری؟
حس خوب دستای جادوگر لویی ترکیبش با خواب آلودگیش کل بدنشو کرخت کرده بود و تو آسمونا سیر میکرد. دوباره صداش کرد بلکه جوابشو بده
-خوشگلم؟
+هوم؟
-دوستم داری؟
+یه ذره.
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...
