Untitled Part 18

587 86 4
                                    

از خواب بیدار شدم سرم درد میکنه...فکر میکنم به خاطر مشروبه

سعی کردم به یاد بیارم

بعد از اینکه رفتیم پایین پسرا اومدن و همشون واسمون دست زدن هری هم دست میزد ولی مثل اینکه یکم غمگین یا ناراحت بود..

اونا بهمون تبریک گفتن و یکم با هم خندیدیم و بعد ازشون خداحافظ کردیم و جدا شدیم و اینکه من فهمیدم الفرد یه دوست دختر داره که عاشق وان دایرکشن هست و به خاطر همین اون تو مهمونی بوده...

خوشحالم که بالاخره بیخیال من شد...

دیشب انا اومد خونه ی ما و با هم کلی خندیدیم و بالاخره ساعت5/30صبح خوابیدیم و الان ساعت4بعد از ظهره و انا هنوز خوابه...

من گوشیمو چک کردم و دیدم یه اس از طرف لویی دارم

لویی_امروز بیاید به این ادرس تا بفهمین جایزتون چیه

_کجا هست؟

ازش پرسیدم

_یه جای باحال بیا خودتون میفهمین

اون گفت

من با بدبختی انا رو بیدار کردم و لباس هامونو عوض کردیم و به ادرسی که لویی واسمون فرستاده بود رفتیم

به یه استودیوی ضبط و یه جور کارخونه که بهش چسبیده بود رسیدیم

انا_واو خدای من اینجا دیگه کدوم بهشتیه؟

من_واقعا محشره....

رفتیم تو البته با دهن باز و چشای گرد ( همون ضایع بازی خودمونه )

یکم راه رفتیم یه پسر دیدم البته که اون لیام بود

اون یه شلورا لیه تنگ پوشیده بود با یه تاپ مشکی و یه کلاه افتابی رو سرش اونم انگار تازه وارد شده بود

لیام_اوه سلام دخترا دنبال من بیاین بقیه از این طرفن

منو انا سلام دادیم و یه مرسی گفتیم و بی هیچ حرف دیگه ای پشتش راه افتادیم

تا اینکه رسیدیم به بچه ها ...

نایل اومد جلو با یه لبخند ملیح

نایل_خب فکر کنم جفتتون دارین غش میکنین و میمیرین از فضولی تا بدونین چی در انتظارتونه

من_اره تقریبا

هری که همچنان ته چهرش ناراضی بود سعی کرد لبخند بزنه دستاشو مالوند بهم و اومد جلو

هری_خب من بهتون میگم

انا که نزدیک بود غش کنه به خاطر هری اون دیشبم همینطور بود وقتی پسرا اومدن دورمون داشت میمرد واقعا

هری_ما دنبال بهترین ها بودیم و پارتی دیشب به همین منظور انتخاب شد تا یک یا دو نفر انتخاب شن که مثل اینکه هر دوشون دخترن

من و انا همچنان گیجیم و چیزی از حرفای این پسر چشم سبز نمیفهمیم

هری_خب شماها خوش شانسین ...من تازگی هاصدام گرفته شده و وقته البوم جدیدمونه و وقتشه سولو هامونو سریع تر ضبط کنیم پس چون دستگاه ها و لپتاب ها خیلی اثری رو تنظیم صدام نداره قرار شد موقع سولو هایکی به صورت ملو و زمزمه یکی تون باهام بخونه

زین_اونطوری که النور میگفت به ما مثل اینکه امیلی رقص خیلی خوبی داره

اون به من نگاه کرد و من یکم خجالت کشیدم و سرمو تکون دادم

لیام_خب پس جای بحث نمونده دیگه انا تو و هری با هم میخونین و امی تو هم یه رقص با ریتم اهنگایی که بهت میدیم به صورت هماهنگ در میاری و دنبال چهار نفر رقاص عالی مثل خودت میگردی البته خب سه تا چون انا هم باید باهات باشه

ما اومدیم بیرون از سالن

انا_جییییییییییییغ باورت میشه همه ارزوهام داره براورده میشه ...وای دارم میمیرم از خوشی

من_اره منم باورم نمیشه...مثل اینکه مسیر زندگیمون داره عوض میشه اگه ما بتونیم با اینا موفق بشیم نیازی به تموم کردن دانشگاه نداریم اون موقع ما مشهور میشیم و همه مارو درخواست میکنن... این شگفت انگیزه

من و انا واقعا تو شوک بودیم و کلی با هم بالا پایین پریدیم و برگشتیم به خونه ی ما

و قرار شد کله روز رو به خرید بگذرونیم و وقتی اخرای شب برگشتیم خونه ی ما من و انا تا 4صبح با هم فیلم دیدیم و بعد رفتیم تو جا و انا خوابید

ولی من نه..

هنوز دارم فکر میکنم....چطور انقدر یه پارتی زندگیمو تغییر داد...

دارم به ارزوهایی که از بچگی تو خواب میدیدمشون میرسم.....پول....ثروت....شهرت...محبوبیت...ارامش...خانندگی و رقص...

و میدونم این راه سختیه

و اینه راه من....راهی که قراره اینده ی منو بسازه...

Feel gone with the windWhere stories live. Discover now