Untitled Part 31

379 55 38
                                    

داستان از نگاه امیلی

وقتی بیدار شدم سرم درد میکرد پس رفتم طبقه ی پایین تو اشپزخومه و یه مسکن خوردم

اره درسته من باید اون عوضی رو ببخشم چون دوسش دارم ولی نه به این زودیا باید یه جورایی بهش بفهمونم که نمیتونه هر کاری بخاد انجام بده

( حالا انگار چه توفه ایه دختره:|)

نمیدونم چرا ولی این روزا احساس خوبی ندارم حس میکنم قراره اتفاقات بدتر از این بیوفته  و این داره کم کم دیوونم میکنه 

داستان از نگاه هری

من باید بلند شم و یه کاری بکنم نمیتونم بزارم همه چیز به همین سادگی تموم شه من ساعت هاست روی این کاناپه دراز کشیدم ودارم فکر میکنم

( کار و زندگی ام که نداری :|)

امروز قرار بود با پسرا و بقیه خونه ی لویی برای ناهار جمع شیم تا درباره ی دادگاه فکر کنیم ولی من زنگ زدم و گفتم که چه بلایی سر رابطه ی منو وامیلی اومده و من چه گندی زدم پس اونا خودشون نشستن فکر کردن و قرار شد لو زنگ بزنه و پیشنهاد اخرو به من بده من کل امروز رو به بطالت گذروندم و دو روز فقط به دادگاه مونده و من هنوز نمیدونم چیکار کنم برای اثبات بی گناهیم باید احتمالا به دیوید پول بدم تا برام اون دختره رو گیر بیاره تا بتونم  با دادن یه مقدار پول بهش از شرش خلاص شم

من فکر نمیکنم اتفاقی که دیشب توپارتی افتاد اونقدر بزرگبوده باشه درسته من به خوبی یاد نمیارم ولی میدونم اونطور که امیلی بزرگش میکنه نیست از یه ادم مست نبایدانتظار رفتار عاقلانه داشته باشی  منم مست بودم و مغزم به خوبی کار نمیکرد پس اونقدر ها که امی میگه پیچیده نیست و امی فقط میخاد توجه منو جلب کنه و اذیتم بکنه 

اون سختی زیادی وشیده درست مثل من و این عادیه که اون انقدر شکننده باشه

( منظورش همون لوس نونور خودمونه دیییی )

من فردا قبل اینکه به کارای دادگاه برسم میرم یه سر به امی میزنم و ازش عذر خواهی میکنم ولی اگه قبول نکرد من فعلا وقت این بازیا رو ندارم و میزارم خودش بیاد به طرفم من به اندازه از غرورم زدم اگه اون قبول نکنه من هر چقدرم عاشقش باشم طرفش نمیرم تا خودش بیاد وقتشه یکم اون هم از غرور کوفتیش بزنه درست مثل من 

گوشیم زنگ خورد و اسم لویی رو دیدم 

_الو لو؟

لو_سلام هری حالت چطوره

_خب تو  وقتی با النور. دعوات میشه حالت چطوره

لو_نمیدونم تا حالا دعوامون نشده ...به هر حال امیدوارم سریع تر برگردین پیش هم چون الان باید پشت هم باشین

_میدونم...ولی بهتره اینا رو به امیلی بگی اون داره از یه مورچه غول میسازه

لو_من میگم النور بهش زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه ...خب میخاستم پیشنهاد اخرو بگم

Feel gone with the windWhere stories live. Discover now