Untitled Part 24

595 78 18
                                    

داستان از نگاه زین(T_T )

اخی دلم واسه ی نایل سوخت بیچاره عاشق این لباسش بود و اینکه گوشیه نازنینش هم بر باد رفت هه ولی خیلی باحال بود من عاشق همه ی این پسرام امیدوارم هیچوقت هیچ چیز نتونه ما رو از هم جدا کنه (خواستم داغ دل هممون تازه شه عررررر:'( زیننن)

نایل_شما دو تا شعور میدونین یعنی چی؟

هری و لویی_نچ

لویی_خوردنیه؟ اخجون هویجه؟

هری_پوشیدنیه؟ لباس منه؟

همگی داشتیم میخندیدیم

اینا یه مدت طولانی داشتن با هم جر و بحث میکردن و بالاخره نایل رفت تو ماشین و لباساشو عوض کرد

پری _بچه ها نظرتون چیه غذا رو اینجا بخوریم

النور_کدوم غذا ما که غذایی نیاوردیم

سوفیا_خب خودمون همینجا درست کنیم

لیام_عشقم مواد غذایی نیاوردیم هیچی

لویی _ولی من یه چیزی اوردم

همه_چی؟

لویی_یه چیز خوشمزه واسه وقتی که گشنم شد یه کیسه دو کیلویی هویج پشت ماشینمه

همه خندیدیم

امیلی_ای بابا اینقدر جر و بحث نداره که دو نفرمون برن از نزدیک ترین رستوران واسه همه غذا بگیرن

نایل_خب عالیه حالا که تو پیشنهاد دادی خودت پاشو با هری جونت برو بخر

امیلی_هری بپر ماشینو روشن کن

نایل_من پیتزا میخوام ااااا

امی_اوکی بابا

شش ساعت بعد

بعد از اینکه غذا رو خوردیم همه شنا کردیم و خوش گذروندیم و بعدش هر کی رفت خونه ی خودش

و الان من و عشقم پری تو خونه تنهاییم و من کلی نقشه کشیدم واسه امشب (ایندفعه دیگه واقعا نقشه های خاک برسری بود:دی)

داستان از نگاه هری

وقتی وارد ویلام شدیم دوباره تو صندوق پست یه نامه بود البته احضاریه دادگاه لعنتیم بود من حتی اون دختر رو تا حالا ندیدم اون وقت بدون هیچ مدرکی به تجاوز بهش محکوم شدم هه چه عالی

همینطور که نامه رو میخوندم امیلی از بالا توی اتاق صدام کرد

کاش میتونستم امشب...

اوه نه هری تو باید اعتمادشو بدست بیاری پس فعلا بیخیال شو (هری منحرف استایلز تقدیم میکند:دی)

خب یه بوسه ی کوچیک که ایرادی نداره پس احتمالا فقط میبوسمش امشب

ولی مثل اینکه اون میخواد من رو دیوونه کنه اون هر شب با یه بلیز و شلوار گشاد میخوابید ولی امشب یه شلوارک خیلی کوتاه و تنگ و یه تاپ پوشیده

وای خدا اون خیلی خوش هیکله یاد اولین باری که اونواینطوری دیدم افتادم

اون خیلی خوش هیکل تر شده امیدوارم بتونم خودمو با این وضعیت و اون نیشخندی که رو لباشه کنترل کنم حضرت مسیح خودت کمکم کن و امشب رو به خیر کن

( خب اماده باشین تا ضد حال بزنم :دی منحرفا)

اون پتوشو برداشت و رفت

_امی کجا میری؟

امی_میرم بخوابم

_خب مگه رو تخت نمیخوابی ؟

امی_نه امشب میخام تلویزیون ببینم پس رو کاناپه میخابم ....تنهایی

چی گفت؟ (ضد حالو داشتین:دی بیشعورم خودتونین)

_هوووفففف....خیله خب غرغرو تو بردی

صبح شد

دیشب من رو تخت خوابیدم و اون دختره ی ضد حال رو کاناپه

خب بعد از قهوه که باهم خوردیم قرار شد بریم خرید

همینطور که داشتیم تو خیابونا را میرفتیم و لباس میدیدیم من فکر میکنم به هزار نفر فقط امضا دادم (یه مشت خر شانس :|)

دست امیلی رو گرفته بودم حاضرم قسم بخورم الان تیتر تمام روزنامه ها راجع به دوست دختر جدید هری استایلزه

هه دیگه حالم داره از شهرت بهم میخوره

وارد مغازه ی گوچی شدیم و منو امی هر دو ساعت خریدیم ولی امیلی نزاشت من ساعتشو حساب کنم و خودش حساب کرد

رفتیم داخل اچ اند ام و من یه لباس سفید و خشگل دیدم و پیشنهاد دادم امیلی اونو امتحان کنه

اون رفت تو اتاق پرو و من بیرون منتظر موندم اون صدام کرد و من رفتم داخل واووووو این لباس واسه ی اون ساخته شده اون دختر واقعا زیبا و دوست داشتنیه

من ایندفعه نزاشتم اون پول لباس رو بده و خودم واسش خریدم

من رفتم اون ور خیابون تا از زارا لباس بخرم و به امیلی اشاره کردم بیاد این طرف خیابون و اون قبول کرد اون داشت از خیابون رد میشد و من رومو برگردوندم تا لباسا رو ببینم که ناگهان یه صدای بلند مثل ضربه خوردن اومد

رومو برگردوندم و دیدم دختر ارزوهام با اون کیسه هایی که تو دستش بود افتاده روی زمین و داره از دهنش خون میاد و از حال رفته و رو به روش یه ماشین بنز بود که رانندش داشت میزد تو سر خودش و از ماشین پیاده شد

اینا همش خوابه دیگه مگه نه؟

امکان نداره این دختری که داره خون ازش میره و بی حال و بیجون روی زمین افتاده دختری باشه که من عاشقشم

اون....اون لعنتی امیلیه منه....

مگه میشه ...مگه ممکنه ....

امکان نداره ....

همینطور که مات و مبهوت بودم کیسه ها از دستم افتاد و دویدم طرفش کلی جمعیت اونجاوایساده بود اون بدن بی جونشو تو اغوش گرفتم البته که دارم گریه میکنم....لعنتی

_یکی به امبولانس زنگ بزنه....زود باشین لعنتی هااااا

با گریه گفتم

یه عده داشتن فیلم میگرفتن

_نمیفهمین جون عشقم در خطرههه زنگ بزنین بیمارستان...نهه...نهههههه

( خودتون تصور کنین دیگه چجوری داد میزنه و گریه میکنه)

Feel gone with the windWhere stories live. Discover now