یک سال بعد
داستان از نگاه هری
لو_هری بیا اینجا باید گریمتو تموم کنم تا نیم ساعت دیگه باید روی استیج باشید
_اومدمممممم
رفتم رو صندلی نشستم تا لو موهامو ژل بزنه و گریممو تموم کنه
خب از رفتن زین 8ماه میگذره و ما اخرای تور هستیم البوم جدیدمون به خوبی فروش رفت و موفق ترین البوم ما بود و ما همه نگران بودیم که بعد زین نتونیم انقدر موفق باشیم که نگرانی بجایی هست اون تو کنسرت اخرش خیلی ناراحت بود همه ی ما ناراحت بودیم ولی نباید طرفدارا میفهمیدن و من دیدم که زین از شدت ناراحتی چند قطره اشک ریخت به زور و اجبار منیجر ها ما برای ناامید کردن طرفدارا از بازگشت زین بعد یک مدت کوتاه بین زین و لویی یه دعوای ظاهری را انداختیم که خوب نقشه به خوبی پیش رفت
ولی هیچ کدوم از ما وضعیت روحی خوبی نداشتیم این اواخر فقط یکم بهتر شدیم و تقریبا به نبود زین عادت کردیم
ولی لعنت به اون لبخند های زورکی که بعد رفتن زین جلوی دوربین ها زدیم تا کسی نفهمه چقدر داغونیم...
و اما....لابد میخواید بدونید من بعد از اون روزی که اون حرفارو به امیلی زدم چه اتفاقی افتاد ؟ اون اب شد و رفت توی زمین روز بعد وقتی به خودم اومدم فهمیدم چیکار کردم تا همین یک ماه پیش دنبالش میگشتم تا اینکه بالاخره ناامید شدم و اون دوباره ترکم کرد ولی اینبار مقصر خودم بودم...
من بعد از اون تا 6ماه یه خنده ی واقعی نداشتم و فقط لبخندهای دروغی اونم جلوی دوربین ها داشتم هنوزم به راحتی نمیخندم چون اون دلیل شادیه من بود و الان اون یه دلیل بخاطر اشتباهات خودم از چنگم پرید...
یعنی اون الان زندس؟ اگه بلایی سر خودش اورده باشه خودمو نمیبخشم ...تا مدت ها تو رسانه تیتر خبر این بود که دوست دختر هری استایلز امیلی کجاست؟ اون لعنتیا هیچی نمیدونن و فقط داغ دل منو تازه میکنن ولی الان تقریبا همه بیخیال شدن به جز من....منه احمق
لیام_هرییییییییی
لیام دادزد و من از فکر بیرون اومدم
_بله
لیام_کار لو تموم شده و ما باید ده دقیقه ی دیگه روی استیج باشیم پس تخیل رو بزار کنار و بلند شو
اینو گفت و دستمو کشید و منو برد به پشت استیج ما منتظر بودیم تا منیجر بهمون اعلام کنه بریم بالا
از همین جا میشه صدای جیغ دخترایی که به عشق ما چهار تا اینجان رو شنید
روبرت بهمون اشاره کرد و ما رفتیم بالا و صدای جیغ بیشتر از هر موقعی شد
و ما دوباره لبخندای مصنوعی رو تحویل فن ها دادیم و هر چهار تا یک زمان سرمون رو که پایین بوداوردیم بالا با یه لبخند
YOU ARE READING
Feel gone with the wind
Fanfictionاون منو نابود کرد.... احساساتم رو زیر پاهاش له کرد... با این که میدونست چه قدر عاشقشم....