داستان از نگاه هری
این پلیس لعنتی چی داره میگه؟ سارا پولمن کیه؟
این اتفاقا یعنی چی؟
پلیس_لطفا سوار ماشین بشین اقای استایلز
امیلی_هری؟ تو...به یه نفر تجاوز کردی؟
لعنت به همشون تازه داشتم همه چیز رو برای امیلی درست میکردم
_امیلی؟ تو که باور نکردی مگه نه؟ به مسیح قسم میخورم همش پاپوشه من اصلا سارا پولمن رو نمیشناسم نمیدونم کیه نزار اینا منو ببرن
دو روز بعد
الان دو روز گذشته ولی من حتی نمیدونم واسه ی چی اینجام امیلی نیومد منو ببینه ولی پسرا دارن تمام تلاششونو میکنن تا پلیس سند رو قبول کنه و من برم بیرون از این جهنم
همینطور که تو فکرام غرق بودم صدای پا شنیدم که داشت به طرفم میومد
زین (T_T) و یه پلیس اومدن طرفم
پلیس منو اورد بیرون و زین منو در اغوش گرفت
_مرسی داداش
زین_برو هری
_کجا؟
زین_برو که امیلی خیلی حالش بده اون خونه ی منه پیش پری
_تو نمیای؟
زین_چرا فقط باید برم یه جایی بعد میام
_بازم ممنون زین
زین_ما دوستیم هری اینا کاریه که بدترین دوستا هم واسه هم میکنن
وقتی رسیدم در خونه ی زین زنگ رو زدم پری در رو باز کرد وای خدا من چقدر از این دختر بدم میاد نمیدونم زین از چیه این دختره ی لوس خوشش میاد
باهاش سلام کردم و رفتم داخل
امیلی روی مبل یه گوشه نشسته بود و زانوهاشو بغل کرده بود
_سلام امیلی
من رو دید ولی انگار ترسید
امیلی_نزدیک من نشو لعنتی
_چی؟ تو رو خدا بهم وقت بده تا بهت ثابت کنم اونطوری که فکر میکنی نیست
امیلی_از جلوی چشمام گمشو هری
_من از اینجا نمیرم ...چون... چون تو عشق لعنتیه منی
امیلی_چیه فکر کردی میتونی با این حرفات خرم کنی و بلایی که سر اون دختر بیچاره اوردی رو سر منم بیاری
_یعنی تو حرفای اونا رو باور کردی
امیلی_یه دلیل واس بیار که نباید باور کنم؟ تو یه عوضی به تمام معنایی
_بزرگ ترین دلیلش اینه که تو بهم بدهکاری فکر میکردم تو اون چهارسال دبیرستان منو خوب شناختی
امیلی_چ..چی؟
_چیه فکر کردی نشناختمت امیلی هنریکس؟ یه دختر با همون شکل و ظاهر و همون اسم و فامیل برگشته فکر میکنی انقدر احمقم امی؟
امیلی_من مجبور شدم از اونجا برم دست خودم نبود
_و بخاطر همین یهویی ول کردنم هست که بهم بدهکاری این اشتباه توبود ولی من اشتباهی نکردم ولی میخام بزاری خودمو بهت ثابت کنم
ام_ولی...تو به یه دختر تجاوز کردی و این بدتر از ترک کردن من بود این خیانت بود....
_یعنی تو هنوز نفهمیدی که من هنوزم فقط به فکر توام
ام_اره خبرای جالبه رابطت با تیلور و کندال به گوشم رسید( اووووعععقق ) پس این واقعیت نداره
_من به وسیله ی تیلور میخاستم فراموشت کنم ولی نشد کندالم که فقط به فکر افزایش درامدش بود و بزار فراموش نکنم که تو توی کالج با مایکل دیوونه اشنا شدی
ام_تو اونو از کجا میشناسی
_انا بهم گفت
نیم ساعت بعد
بعد از کلی کلنجار امیلی قبول کرد بهم فرصت بده تا بهش ثابت کنم
من نباید دوباره اون رو از دست بدم و اینکه نمیزارم اون مایکل لعنتی زنده بمونه
امیلی الان رو مبل روی پای من به ارومی خوابش برده و با قطعیت تمام میگم این دختر مظلوم فقط ماله منه امیدوارم مایکل به بدن اون دست نزده باشه وگرنه ....
امیلی تمام روز روی پای من خواب بود و خودمم خوابیدم
صبح روز بعد
پری_هری ...امی...بیدار شین میخایم صبحانه بخوریم
لیام_مثل اینکه واقعا این همون امیلیه تا حالا ندیده بودم هری با دختری به جز امیلی اینجوری بخوابه
لویی_هری بیدار شو که تیلور خودشو کشت
چشمامو باز کردم امیلی هم همینطور پسرا و دوست دختراشون روبه رومون بودن
امی_تیلور خودکشی کرده؟
نایل_نه بابا یه موزیک ویدیو داده بیرون درباره ی هریه مطمئنم
_ای بابا این تیلور دست از سر من برنمیداره
سوفیا_بیاین بریم صبحونهههه
نایل_ایییی مردم از گشنگی
لیام_نایل همین یه ساعت پیش یخچال خونه ی منو خالی کردی
نایل_اووووووو یک ساعتتتتتت پیش.... خیلی گذشته
همه خندیدیم و رفتیم واسه صبحونه
صبحونه رو خوردیم و قرار شد بریم یه جایی و با هم کیف کنیم همگی( اییی منحرفا از اون کیفا نه پیک نیک میخان برن)
اونجا کنار یه رودخونه بود همینطور که داشتیم میخندیدیم گوشی نایل زنگ خورد رفت سمت رودخونه و مشغول صحبت شد حالا وقتشه که من و لویی نقشمون رو اجرا کنیم واسه همین سه دو یک گفتیم و نایل هل دادیم
شلپ نایل افتاد تو اب
YOU ARE READING
Feel gone with the wind
Fanfictionاون منو نابود کرد.... احساساتم رو زیر پاهاش له کرد... با این که میدونست چه قدر عاشقشم....