Untitled Part 28

443 67 21
                                    

بالاخره مادرم در خونه رو بست

هری و لیام رفتن اشپزخونه و با یه کیک خیلی بزرگ تو دستشون برگشتن

هری_تولدت مبارک گل باغ زندگیه من...

( اوععععق)

_واو امروز تولدم بود؟

پری_درسته...تولدت مبارک امیلی

همه دست زدن برام و من واقعا سوپرایز شده بودم هری شمع ها رو روشن کرد و همه ی کسایی که اونجا بودن شروع کردن به خوندن اهنگ تولدت مبارک

و من شمعا رو فوت کردم صدای اهنگ بلند شد تو خونه

همه شروع کردن به رقصیدن لیام و سوفیا داشتن میرقصیدن که سوفیا یه چیزی در گوش لیام گفت و رفت نشست و من دیدم که لیام به طرف من میاد

لیام_افتخار یه دور رقصو به من میدی امیلی؟

_البته

ما با هم برای رقص رفتیم و یه اهنگ ملایم پخش شد و منو لیام کاملا مجلسی با هم میرقصیدیم

لیام_اومدم ازت تشکر کنم

_بابت چی؟

لیام_بابت همه چی. .از وقتی تو برگشتی هری حالش خیلی خوب شده...اومدنت تو زندگیه ما تاثیر داشته...تا یه هفته ی دیگه شروع میکنیم به ضبط البوم جدید و من میدونم به خاطر تو و انا هم شده فروشش بیشتر از قبل میشه ...وقتی نبودی هری تو هفته حداقل دو شبش رو بیرون تو کلاب بود و با دختر بازی میگذروند ولی تو اومدی و زندگیشو نظم دادی...

همینطور که داشتم به حرفای لیام گوش میدادم

زین اومد نزدیک ما( زین:'()

زین_میشه بقیشو به من بسپری لیام؟

لیام_البته

لیام لبخندی زد و رفت و من موندم و زین اون اومد جلو یک دستشو گذاشت تو دستم دست دیگشو روی کمرم

زین_تو دوست صمیمیه لیام و سوفیا و دوست دختر هری و قابل اعتماد ترین دوست نایل بودی

من فکرشم نمیکردم توی ایکس فکتور یک گروه بشیم ولی وقتی شدیم فکرشم نمیکردم که همه ی ما یه رابطه ی دوری با هم داشته باشیم چون هری پسری بود که دوست کودکی های من بود من حس میکردم هری دوران ایکس فکتور غمگینه نمیدونم چرا ولی به طرز باورنکردنی میتونستم حدس بزنم اون عاشقه... و تو بالاخره میدات شد...هری در موردت خیلی با من درددل کرده بود تو این چند سال

نایل اومد جلو و زین رفت و حالا من و نایل با هم میرقصیدیم

نایل_امیلی تو هنوزم منو صمیمی ترین دوستت میدونی درسته؟

_معلومه

نایل_پس به خاطر منم که شده دیگه نرو...طاقت ندارم دوباره هری رو با اون حال ببینم این اواخر یکم بهتر شده بود ولی وقتی تو اومدی انگار دوباره جون گرفته بود از همون اولشم فهمیده بود تو کی هستی ... با این که خیلی تغییر کردی طرز نگاهت هنوزم همونه...دیگه ما رو تنها نذار


لویی اومد جلو و نایل رفت و ما شروع به رقص کردیم

لویی_من تو رو خیلی نمیشناسم ولی اینو میدونم که هیجوقت از اشنایی باهات پشیمون نمیشم...ولی در اخر همه ی حرفای پسرا میخام بهت بگم باعث ارامشه که ما دختری مثل تو رو میشناسیم و هممون برای حفظ رابطه ی تو و هری تمام تلاشمون رو میکنیم...

و بالاخره نوبت هری شد...

اون با یه لبخند ارامش بخش زد و جلو اومد

جفت دستاشو گذاشت دور کمرم و من جفت دستامو دور گردنش حلقه کردم خیلی عجیبه ولی حس میکنم همه به ما زل زدن...

بیخیال بقیه شدم و فقط چشمامو دوختم به چشمای سبز کسی که سالها برای فراموش کردنش تلاش کردم ...ولی حالا چی؟ الان روبه روشم و اون بهم لبخند میزنه

وفکر میکنم این بهترین راهیه که میتونم زندگیمو ادامه بدم

هری_مهم نیست چقدر تلاش کردم با الکل و مشروب و دختربازی فراموشت کنم...مهم اینه که حتی یه ذره هم موفق نشدم و هنوزم...هنوزم....عاشقتم...

باورم نمیشه این حرفا رو دارم از دهن این پسر میشنوم ما دیگه حرکت نکردیم

من میدونم که اونم نیاز داره تا این کلمات رو از من بشنوه پس من میگم..

_تو تنها کسی هستی که این حسو بهش داشتم و دارم...با تموم وجودم دوستت دارم

هری صورتشو نزدیک کرد و لب هامونو رو هم گذاشتیم و من تازه یادم افتاد که ما تنها نیستیم وقتی صدای دست و سوت شنیدم

ما از هم جدا شدیم ولی صدای جمعیت بلند شد

بقیه_همو دوباره ببوسین

هری یه لبخند شرورانه زد و بهم نگاه کرد

بدون هیچ فکری دوباره نزدیک من شد و منو بوسید...


پنج روز بعد

_هری...هری بیدار شو دیر شده...

ه_برای چی؟

با صدای بم و خواب الود ش گفت

_دادگاه هری...نیم ساعت دیگه دادگاه شروع میشه..

وقتی هری بیدار شد با هم اماده شدیم و به دادگاه رفتیم و هری یه دختری رو بهم نشون داد و گفت اونه که میخاد براش پاپوش درست کنه و مثل اسمش سارا پولمن بود

دادگاه شروع شد

قاضی_سکوت رو رعایت کنین دادگاه رسمیه..

اون ادامه داد

قاضی_اقای هری استایلز شما طبق عده ای از شواهد به دست اومده و ادعای شکایت کننده شما به شکایت کننده ی ما یعنی خانم سارا پولمن تجاوز کردین و ایشون رو تهدید به مرگ کردین درصورت فاش شدن این قضایا چه دفاع و مدرکی بر ضد این حرف ها دارید ؟ بهتره بتونین خودتون رو نجات بدین وگرنه در غیر این صورت شما ممنوع التصویر خواهید شد و اموالتون مصادره میشه

وقتی حرف های قاضی تموم شد خبر نگار ها شروع به همهمه کردن ...

منم به فکر فرو رفتم ...اگه هری نتونه بی گناهی شو ثابت کنه چی؟اصلا اون واقعا بی گناهه؟

******

خب نظر بدین لایکا هم خیلی کم شده و همچنین نظرا...

خب شما چه فکری میکنین بهتره صحبت های سایمون و کارول رو تو قسمت های قبلبه یاد بیارین چون خیلی مهمه...


Feel gone with the windWhere stories live. Discover now