Part 4

4.6K 697 67
                                    

(دوماه بعد )

جیمین دستشو روی دهنش گزاشته بود و در حالی ک نصف بدنشو از دریچه کجاوه بیرون اورده بود با تعجب نگاه اطراف میکرد ، رم اصلا هیچ شباهتی به چین نداشت ، میشه گفت بیشتر خونه ها از سنگ ساخته شده بود .
سرش رو کج کرد و با دیدن ولیعهد ک روی اسب سیاه رنگش نشسته بود پوفی کشید و زیر لب غر زد .
_چطور هنوز خسته نشده از نشستن روی اسب ، چجوری پشتش هنوز در نگرفته؟ ...میتونست بیاد کنار من بشینه ک هم من دلم تنگ نشه هم خودش خسته نشه .
همونطور ک زیر لب غر میزد چشمش به لباسای مردم رم افتاد و با شوق و چشمایی ک درشت تر از حالت عادی شده نگاهشون میکرد .
اون لباس‌های کوتاه مردانه سفید ک لبه پایینش رو توی شلوارشون جا داده بودن واقعا جالب بود .
برخلاف لباس‌های چین لباس های مردم رم واقعا راحت بنظر میرسید .
یکی از فرمانده ها همراه با اسب کنار کجاوه اومد و بعد از خم کردن سرش گفت
_ولیعهد گفتند کامل توی کجاوه بنشینید اینکه تقریبا نصف بدنتون بیرون از کجاوه درحال حرکته هم خطرناکه  هم این رفتار در شأن شما نیست .
جیمین اخمی کرد و دوباره زیر لب شروع به غر زدن کرد ، ولی بدنش رو داخل کجاوه برد و با اخم صورتش رو از فرمانده‌ای ک حرف ولیعهد رو گفته بود برگردوند .
بعد از دو روزی ک توی خونه و با پدرش دعوا داشت برای اینکه همراه ولیعهد به این سفر بیاد ، انتظار داشت ولیعهد کنارش باشه ولی توی این دوماهی ک در حال حرکت برای رسیدن به رم بودن زمان خیلی کمی رو کنار ولیعهد گذرونده .
میشه گفت شب ها موقع خاب یا وقت غذا خوردن ، ولیعهد به هیچ عنوان اون اسب سیاهش رو ول نکرده بود .
اینطور ک معلوم بود هنوز یه شهر دیگه تا پایتخت فاصله داشتن سعی کرد کمی بخابه تا وقتی ک به پایتخت میرسن .

____________________

افسار اسبش رو محکم گرفته و سی میکرد توی صورتش هیچ نشونه ای از تعجب نباشه ، هرچند مگر میشد تعجب نکرد ، شهر ها بشدت با چین فرق داشت ، هرچیزی ک میدید با چین فرق داشت .
یکی از مواردی ک اونو بشدت متعجب کرده بود اینکه گیسانگ های رم ازادانه توی شهر قدم میزدند با اون لباس های باز ، در صورتی ک توی چین گیسانگ ها فقط توی گیسانگ خونه میتونستند لباس باز بپوشند و در خارج از گیسانگ خونه لباس های پوشیده به تن میکردند .
از این متعجب بودنش بگذریم چند شبی بود ک خاب های عجیبی میدید و تنها موردی ک از خاب ها یادش مونده دستای ظریف و کشیده ای ک دستاش رو گرفته بود .
معمولا وقتایی ک کلافه میشد ترجیح میداد هیچ کسی نزدیکش نباشه تا وقتی ک بتونه افکارش رو سر و سامون بده .
میدونست ک جیمین ناراحته ولی فعلا کاری جز اینکه کمی پیشش باشه از دستش برنمیومد ، امیدوار بود ک زودتر این کلافگی و خاب های عجیب غریبش از بین بره تا هرچه زودتر ناراحتی رو از دل بتای عزیزش بیرون میاورد .
طی این مدت دوماهی ک توی راه بودن فقط سه بار تونسته بود با جیمین رابطه داشته باشه ، شبا یا از خستگی بیهوش میشد ، یا حوصله رابطه رو نداشت .
جزو اون سه شبی ک حوصله نداشت جیمین سعی کرده بود رابطه برقرار کنه باهاش ولی کارش به تحریک شدن هم نرسیده و این کلافه‌ترش میکرد .
اون سه شبی هم ک تحریک شده بود و با جیمین رابطه برقرار کرده بود دیرتر از همیشه ارضا شده بود .
جوری ک جیمین جیغش از روی درد بالا رفته و ازش خاهش میکرد تا زودتر ارضا بشه .
از وقتی این سفر شروع شده همه چیز عجیب شده بود ، نمیدونست بخاطر خاب های عجیبشه یا شاید از نگرانی برای متهد شدن چین و رم بود .
یا حتی شاید نگرانی برای سلامتی جون افرادش و مخصوصا جیمین بود ، هر لحظه امکان داشت خطری در کمینشون باشه .
از طرفی یکماه دیگه راتش شروع میشد و اگر بیحوصله و کلافه بودنش بیشتر میشد شاید روی راتش تاثیر میزاشت .
علاوه بر حال خودش گرگش هم بیقراری میکرد ، و بیشتر روزها زوزه های بلندی میکشید یا هر لحظه امکان داشت ک گرگش کنترلش رو بدست بگیره و هرچیزی رو ک جلوی چشمش میبینه تیکه و پاره کنه .
این واقعا وضعیت عجیب و کلافه کننده ای بود هیچ چیزی سر جای خودش نبود برعکس در بدترین حال قرار داشت .
به هیچ وجه نمیخاست ک توی چندماه این هم همین حال رو داشته باشه ، باید فکری به این وضعیت میکرد .
نفس عمیقی کشید ، چند لحظه چشماش رو بست .
با نقش بستن دوباره اون دست‌ها توی ذهنش غرشی‌ ناخاسته زیر لب کرد .
این چه خاب مزخرفی بود ک هر شب میدید ، کاش حداقل کامل یادش میموند ک چی دیده ، نه فقط اون دستای ظریف و کشیده .
منکر این نمیشد ک بعد از بیدار شدنش حس خوبی داشت ، ولی کمی بعد بخاطر به یاد نیاوردن اون خاب عصبی میشد .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now