Part 39

3.4K 536 97
                                    

سر شمشیرش رو توی زمین برد و هر دوتا دستش رو روی دسته شمشیر گذاشت و رو زانوهاش خم شد ، نفسای عمیقی میکشید تا تپش های تند قلبش رو کنترل کنه و پیشونیش رو به دستش تکیه داد .

با صدای خنده اروم شاهزاده و شنیدن حرفش ک میگفت بلند شه ، یه دستش رو به نشونه صبر کردن جلوش گرفت و چشماش رو باز کرد و نگاهش رو به شاهزاده داد ک حتی درصدی هم این تمرین باعث نشده بود به نفس نفس بیوفته یا خسته شه .

بعد از چند دقیقه بلند شد و ایستاد و شمشیرش رو توی دستش تکون داد و سرم رو کج کرد ، چشمای ابی رنگش رو به چشمای شاهزاده دوخت و گفت :

_شاهزاده من جفتتم ، نباید انقدر بهم سخت بگیری ک .

با دیدن نیشخند شاهزاده تازه فهمید چی گفته و سریع لبش رو گاز گرفت و دستش رو روی دهنش گذاشت ، مثل اینکه خستگی باعث شده بی‌پروا حرف بزنه .

جونگکوک خنده ای کرد و نزدیک امگاش شد ، دستش رو لای موهاش برد و انگشتاش رو روی پوست سر امگاش کشید ، خم شد تا صورت رو به روی صورتش باشه و گفت :

_چرا خجالت میکشی وقتی حقیقت رو گفتی ؟ مورد بعدی میتونم بگم بشدت اسون گرفتم بهت ولی باید هر روز تمریناتت بیشتر شه ، هرچند تا وقتی هستم کسی جرات نداره اذیتت کنه ولی اگر یروز توی جنگ بودم یا هراتفاق دیگه ، میخام هیچ کس نتونه انگشتش رو بهت بزنه ، مثل اون روز ... تو نبود من بردنت .

تهیونگ با یاد اوری اون روز شمشیر تو دستش رو محکمتر گرفت و سرش رو تکون داد ، نفس عمیقی کشید و چند لحظه چشماش رو بست بعد از باز کردن چشماش عقب کشید و همونطور ک شمشیر رو توی دستش تاب میداد گفت :

_به بقیه تمرین برسیم پس ولیی ... یکم دیگه اسون تر بگیر خیلی وقته شمشیر دستم نبوده شاهزاده .

با دیدن خنده شاهزاده و تکون دادن سرش ، چرخی زد و شمشیرش رو از بالای سرش به شاهزاده نزدیک کرد بلافاصله شاهزاده ضربه ‌اش رو دفع کرد و دوباره شروع به جنگیدن باهم کردن .

کمی بعد با چندین بار باختن از شاهزاده پر حالی ک دوباره به نفس نفس زدن افتاده بود ، شاهزاده با انداختن شمشیرش روی زمین به سمتش اومد و کمرش رو بین دستاش گرفت و از روی زمین بلندش کرد و دستاش رو زیر رون پاش گذاشت و بی اهمیت به خدمتکارا ک بیرون زمین تمرین ایستاده بودن گفت :

_ برای امروز کافیه زیادی خسته شدی بهتره بریم حمام چطوره ؟

تهیونگ هم شوکه بود ک چرا اینجوری بغلش کرده و هم بخاطر حرفش خجالت زده بود ، دستاش رو روی شونه شاهزاده گذاشت تا بیاد پایین و ابروهاش رو بالا انداخت :

_عاااا نه من تنهایی میرم نمیخام بیشتر از این بخاطر من کارتون رو ول کنید .

جونگکوک بدون توجه به تقلا های امگاش توی بغلش سیلی به پشتش زد و زبونش رو روی دندون نیشش کشید و گفت :

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now