Part 28

3.4K 536 180
                                    

جیمین همونطور ک با شنیدن حرف نامجون لبخند بزرگی روی لبش نشسته بود ، تکیه‌اش رو از تنه درخت گرفت و خودش رو به نامجون نزدیک تر کرد .

دستاش رو پشت سرش برد و انگشتاش رو توی هم قفل کرد سرش رو کمی کج کرد و یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:

_نظرت چیه ک کمکت کنم تا بهش برسی؟

نامجون لبخند کجی زد و یه پاش رو جمع کرد و روی تنه درخت گزاشت ، خوب انتظار این یکی رو کاملا داشت ، جیمین فهمیده نمیتونه با پرخاشگری شاهزاده‌اش رو نگه داره و میخاد راه دیگه انتخاب کنه .

هرچند پیشنهادش بد بنظر نمیرسید ، جیمین شاهزاده‌اش رو نگه میداشت ...خودش هم میتونست در کمال ارامش با تهیونگ باشه ،ولی ....

مطمعن بود چه گرگ تهیونگ چه حتی خودش شاهزاده رو میخاد ، فکر میکرد شاید متنفر شده باشه ازش ، مخصوصا بعد از اتفاق اون شب .

ولی وقتی اشک میریخت ک ناراحت کرده شاهزاده رو ، فهمید نه تنها شاهزاده رو بخشیده بلکه ذره‌ای از احساسش نسبت به شاهزاده کم نشده .

اگر کامل تهیونگ رو جدا میکرد از شاهزاده ،میتونست از فکرش بیرون بیاد ؟
یا گرگش کنترل رو بدست میگرفت و هر طور شده میرفت پیش شاهزاده .

میدونست جیمین میخاد کامل تهیونگ رو تا جایی ک میتونه از شاهزاده دور کنه و میخاد از این طریق بهشون کمک کنه ولی نمیتونست هیچ‌ جواب قطعی به جیمین بده ، نه تا وقتی ک نتونه بفهمه تهیونگ هم همین رو میخاد یا نه ؟

میخاد کامل از شاهزاده جدا شه یا میخاد ببینتش ، میتونست بگه ک یکی از دلایلی ک باعث شد تهیونگ همراهش بیاد دیدن شاهزاده هست .

شاید این رو انکار کنه ولی تمام رفتار های تهیونگ نسبت به شاهزاده این رو میگفتن ک دلش پیش شاهزاده‌اس .

زبونش رو روی دندوناش کشید و نگاهش رو به جیمین داد ک منتظر توی همون حالت ، نزدیک بهش ایستاده و منتظر نگاهش میکنه تا جوابش رو بشنوه ، نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و گفت :

_میخای با کمک کردن به من خیال خودت رو راحت کنی ک شاهزاده نزدیک تهیونگ نشه ؟

جیمین شونه هاش رو بالا انداخت و لبخند دندون نمایی زد ، مطمعن بود ک نامجون به راحتی میفهمه ، هرچند دلیل کارش واضحه ، هرکس دیگه هم جای نامجون بود میفهمید .

،دستاش رو از پشت سرش بیرون اورد و موهای روی پیشونیش رو عقب زد و بدون اینکه لبخند دندون نماش از روی لبش پاک کنه گفت :

_دلیل دیگه ک نباید داشته باشه نامجون ، حالا جواب میخام ...میخای بهت کمک کنم یا نه ؟
اگر کمک میخای میتونم به راحتی از پدرم بخام ک تو رو حاکم یکی از شهر های بزرگ چین کنه و بفرستتون اونجا ، هم بدون به خطر انداختن زندگیت با امگات زندگی میکنی هم من اینجا نمیزارم شاهزاده نزدیکتون شه .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now