به بدنش کش و قوصی داد و نگاهی به اتاقی ک برای چند مدت گرفته بودن انداخت ، لبخندی زد و به سمت پدرش برگشت ک وسایل هاش رو گوشه اتاق قرار میداد .
نمیتونست حد خوشحالی ک داره رو بگه ولی از وقتی فهمید پدرش ، همراهش به چین میاد ، نگرانیش کم شده و تمام مدت لبخند به لب داشت ، حتی الان هم ک به چین رسیده بودن نگرانی در مورد چیزی نداشت چون میدونست پدرش کنارشه .
شمشیرش رو گوشه دیوار تکیه داد و روی یکی از تخت های اتاق نشست ، خداروشکر ک اینجا تخت داشت بعد از دو هفته رو زمین خابیدن کمرش درد داشت ، بند لباسش رو باز کرد و رو به پدرش گفت :
_باید به چه عنوانی وارد قصر شم پدر؟ گفتید وقتی رسیدیم بهم میگی .
هوسوک زبونش رو روی تیزی دندوناش کشید و نفسش رو بیرون فرستاد ، هنوز خودش هم خبر نداشت ، لبه تخت کنار پسرش نشست و بعد از بوسیدن شقیقهاش گفت :
_باید صبر کنیم تازه رسیدیم و کمی دیگه خبرچینمون میاد تا هرچی در مورد امگا و شاهزاده فهمیده بهمون بگه بعد مشخص میشه باید به چه عنوانی وارد قصر شی ، یا شاید هم نیازی نباشه وارد قصر شی .
سوکجین همونطور ک سرش رو به نشونه فهمیدن حرف پدرش تکون میداد ، یهو به سمت پدرش برگشت و لبخند بزرگی روی لبش نشوند و گفت :
_میتونیم پس بریم بگردیم ؟ دلم میخاد برم بازار اینجا رو بگردم میخام همراهم بیای .
هوسوک دستش رو روی سرش پسرش گذاشت و همونطور ک انگشتاش رو لای موهاش حرکت میداد هومی کشید و گفت :
_نه ، فعلا نمیشه باید صبر کنیم تا خبر چین بیاد بعدش میبرمت بیرون تا بازار رو ببینی ولی در حال حاضر فقط میتونم بزارم بری کمی توی جنگل گشت بزنی ، هرچند نمیتونم باهات بیام باید منتظر باشم .
سوکجین بدون اینکه ذره ای بخاطر اینکه نتونسته توی شهر بگرده ناراحت باشه ، از روی لبه تخت بلند شد و دوباره بند لباسش رو بست و به سمت وسایلش رفت و سبد حصیری کوچیکی ک همراه خودش اورده بود رو برداشت و به سمت در رفت ، نیازی نبود تا بپرسه ک از کجا بره چون جنگل نزدیک بود به این اتاقی ک گرفته بودن .
قبل اینکه کامل بره بیرون رو به پدرش کرد و گفت :
_پس من میرم ببینم اینجا چه گیاه هایی داره و زود برمیگردم .
با تکون خوردن سر پدرش با اشتیاق بیرون رفت و نفس عمیقی کشید طی این مدتی ک شروع به اموزش دیدن کرده بود حرف زدن به زبان چینی هم یاد گرفته بود ولی هنوز به طور کامل بلد نبود و نمیتونست تنهایی به بازار بره .
هرچند مجبور بود علاوه بر یاد گرفتن زبان چینی زبان رم هم یاد بگیره اینجور ک براش گفته بودن اون پسر امگا برای رم هست و مسلما نمیتونه چینی حرف بزنه ، نقشه اصلی این بود ک خودش رو جای مردم چین جا بزنه تا کسی شک نکنه ولی باید زبان رم رو هم بلد باشه تا بتونه به امگا نزدیک شه .
YOU ARE READING
Accursed | Kookv
FantasyAccursed Genre: Historical..angst..smut..omegavers..mpreg Couple: kookv Sub Couple: kookmin..yoonmin Up Day: Monday خلاصه: تهیونگ به طور خیلییی اتفاقی اولین امگای تاریخه ک با وجود فقر و نداشتن پدر از مادر مریضش نگه داری میکنه. چی میشه اگر توی روز ه...