با حس سنگینی روی بدنش چشماش رو باز کرد ، نگاهی به جیمین ک کامل روی بدنش خابیده بود کرد ، دستاش رو روی بازوی جیمین گزاشت و با ارومترین حالت ممکن جیمین رو کنارش روی تخت خوابوند .
دستی توی موهاش کشید و شلوارش رو از پایین تخت برداشت و پوشید ، حقیقتا شب قبل به هیچ عنوان دلش نمیخاست با جیمین رابطه داشته باشه ، ولی بعد از دیدن نامجون و امگا ، گرگش زیادی واکنش نشون داده و عصبی شده بود .
انگار هنوز اون امگا رو جفت خودش میدونست ، نمیخاست اعتراف کنه ک خودش هم از دیدن اون ها عصبی شده ولی تمام حرص و عصبانیتش رو روی بدن جیمین خالی کرد .
دقیقا بعد از بوسیدن جیمین وسط اون بازارچه رایحه شکوفه های گیلاس رو حس کرد و تا لبش رو از رو لبای جیمین برداشته بود ، نامجون رو دید ک اون امگا رو محکم تو بغلش گرفته .
اون لحظه به حدی گرگش عصبی شد ک اگر جیمین اونجا نبود مطمعنا میرفت و اون امگا رو از بغل نامجون بیرون میاورد و نامجون رو میزد ولی بعد اینکه جیمین دستش رو گرفت و با تعجب پرسید ک اون کیه تو بغل نامجون ، بدون جواب دادن به سوالش گفت برگردن و تا رسیدن به قصر جیمین رو چسبوند به دیوار و باهاش دوبار رابطه برقرار کرد .
نگاهشو سمت جیمین برگردوند ، تقریبا تمام بدن جیمین از جای گازش کبود شده بود ، چون بتا بود روند درمانیش کند تره ولی خوب قبول داشت شب سختی رو جیمین گذروند .
احساس پشیمونی نداشت ، به هرحال بهتر از این بود ک جیمین بفهمه ، هرچند امکان داشت تو این زمان باقی مونده ای ک اینجا هستن بفهمه ولی خوب شاید مشکلی پیش نمیومد به هر حال ک اون امگا رو رد کرده بود .
فقط تنها موضوعی میموند اینکه نمیتونست قبول کنه کسی به امگا نزدیک شه ، همین الان هم با فکر به اینکه نامجون جای خودش مواظب اون امگا هست کلافه میشد ، هر گرگ دیگه ای جای خودش بود تا الا حتی یه ذره هم تو فکر اون امگا نبود ولی شاید چون اصیل زادس ، گرگش هیچ کسی رو جز جفتش قبول نمیکنه .
خم شد و بعد از اینکه بوسه ای روی سر جیمین زد دستش رو لای موهاش برد و اروم نازش کرد ، اگر یروز جفت جیمین پیدا میشد اونم حاضر بود ک بخاطرش ، جفتشو رد کنه..!؟
به عشق جیمین به خودش شک نداشت ولی نمیدونست جیمین حاضر به انجام همچین کاری هست یا نه ، ولی الا نباید به این فکر میکرد ، بهتر بود یکی رو بفرسته دنبال نامجون ، میدونست نباید اینکار رو کنه ولی نمیتونست جلوی گرگش رو بگیره ... یا در اصل نمیخاست قبول کنه ک نگران اون امگا هست ، به احتمال زیاد شب قبل امگا خودش و جیمین رو دیده و امکان داشت دوباره حالش بد شه ، امگا تازه رد شده و حتما بدنش درد داشت و شاید شب قبل بهش شوک وارد شده بود با دیدنشون .
لعنتی به خودش گفت ک چرا این افکار از ذهنش بیرون نمیره و بعد از پوشیدن لباس هاش و بستن بند لباسش بیرون رفت و به یکی از محافظ هاش سپرد دنبال نامجون بره ، نمیدونست تا چقدر طول میکشه ک نامجون رو پیدا کنه و بیارتش اینجا ولی بهتر بود هرچه زودتر نامجون اینجا بیاد .
شاید هم میتونست نامجون رو از رفتن پیش اون امگا منع کنه و کسی دیگه رو بفرسته ، ولی اگر یکی دیگه امگا رو اذیت میکرد چی ...؟
نفسشو با شدت بیرون داد و به سمت اتاق شاهزاده رم رفت ، امروز دیگه میتونستن متن اتهاد رو روی طومار بنویسن و کاملش کنن ، چند روز دیگه هم جشن جفت گیری شاهزاده بود و میخاست بعد از اتمام جشن به چین برگرده ، نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه اینجا رو ، هرچه زودتر میرفتن هم برای خودش بهتر بود هم اون امگا ، شاید اون موقع دیگه از فکرش بیرون میومد .
میدونست رفتنش از اینجا هیچ تاثیری نداره روی افکارش ولی نمیخاست قبول کنه ، باید حتما به نامجون میگفت فکر اوردن امگا رو به چین نکنه ، همین کم مونده ک اونجا هم امگا جلوی چشمش باشه و نامجون هم چسبیده باشه بهش ، مطمعنا دیگه اون موقع نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و بلایی سر نامجون نیاره .
با شنیدن صدای شاهزاده رم سرش رو بالا اورد و هرچند با زور ولی لبخندی روی لبش نشوند و سرش رو کمیخم کرد و گفت :
_ خوب شد دیدمتون ، میخاستم امروز متن اتهاد رو بنویسیم و زودتر کاملش کنیم .
شاهزاده رم هم متقابلا لبخندی زد و سرش رو تکون داد و همزمان ک دستش رو پشت کمر جونگکوک میبرد ، به سمت اتاقش هدایتش کرد و گفت :
_ خوبه ، ولی عجله ای نیست میتونیم بعد از جشن ، جلسه ای بگیریم و متن رو کامل کنیم .
بعد از وارد شدن به اتاق شاهزاده و نشستن روی صندلی گفت :
_ ترجیح میدم امروز کاملش کنیم و میخام بعد از جشن هرچه زودتر به چین برگردم ، پدرم گفتن حتما بعد از جشن برگرد و باید بعد از برگشتن جای پدرم امور کشور رو تو دست بگیرم ، نمیتونم بیشتر از این دیر کنم برای برگشتن .
درسته ک پدرش گفته بود میخاد کامل همه چیز رو به دستش بسپاره ولی نگفته بود زود برگرد و عجله کن ، تمام دلیلش وجود اون امگا توی رم بود و میخاست ازش فاصله بگیره .
شاهزاده رم اهی کشید و به صندلی تکیه داد و گفت :
_ که اینطور ، پس چاره ای نیست ، بهتره بریم پیش پدرم ،( سمت خدمتکارش برگشت و رو به خدمتکارش گفت ) برو به پدرم اطلاع بده میریم پیشش برای تکمیل اتهاد .
همزمان ک کتش رو برمیداشت همراه جونگکوک به سمت قصر اصلی رفتن .
YOU ARE READING
Accursed | Kookv
FantasyAccursed Genre: Historical..angst..smut..omegavers..mpreg Couple: kookv Sub Couple: kookmin..yoonmin Up Day: Monday خلاصه: تهیونگ به طور خیلییی اتفاقی اولین امگای تاریخه ک با وجود فقر و نداشتن پدر از مادر مریضش نگه داری میکنه. چی میشه اگر توی روز ه...