Part 21

3.7K 626 83
                                    

با صدای غرش و زوزه بلندی از خواب پرید ، قلبش با تمام سرعت میزد و نفس هاش تند شده بود ، فکر میکرد مثل همیشه خواب دیده ولی با شنیدن چندین زوزه و غرش سریع توی کجاوه نشست .

پنجره کجاوه رو باز کرد و با دیدن درگیری شدید بیرون چشماش گرد شد و اب دهنش رو با صدا قورت داد .

تا به حال هیچ وقت هیچ جنگی رو انقدر از نزدیک ندیده بود ، با نگرانی دنبال نامجون گشت و زیر لب اسمش رو صدا میزد ، میخاست هم نمیتونست با صدای بلند حرف بزنه .

احتمال میداد دزد ها یا حتی گرگ های ولگرد باشن ک بخاطر گرسنگی یا دزدیدن چیزی حمله کردن .

با برخورد یه گرگ ولگرد به کجاوه و پاشیدن خونش به داخل جیغی زد و تا جایی ک میتونست خودش رو عقب کشید ، نامجون نبود ...هیچکسی نبود... حتی نمیتونست بین اونها نامجون یا حتی گرگش رو ببینه ، نکنه بلایی سرش اومده باشه ؟

افراد شاهزاده یا به حالت گرگ یا با همون شمشیر به جون اون گرگ های غریبه افتادن بودن ولی تعدادشون کم نبود .

با نگرانی پایین لباسش رو توی دست گرفت و خودش رو تا جای ممکن عقب کشید و پنجره کجاوه رو بست ، اگر انقدر ضعیف نشده بود میتونست بره باهاشون بجنگه ...میتونست ...؟

به هیچ عنوان فکر نمیکرد انقدر دیدن اینها ترسناک باشه ، شاید همون موقع هم اگر میدید همینطور میترسید و بدنش به لرزه میافتاد .

دستاش رو روی گوشاش گزاشت و چشماش رو بست ، تموم میشه .... نامجون میاد .... نگران نباش .... نامجون چرا نمیاد ...؟

با نفس هایی نزدیک صورتش، نفسش حبس شد و چشماش رو باز کرد ، ولی با دیدن گرگ سیاه و بزرگی به جای اینکه بیشتر بترسه نفس هاش منظم شد و دستاش رو از روی گوشاش برداشت .

سرش رو کج کرد و بی توجه به خون هایی ک روی خز های سیاه رنگ گرگ بود ، بی اختیار دستش رو کنار پوزه گرگ گزاشت و خودش رو به گرگ نزدیک کرد .

برای چند لحظه تمام ترسش هاش ، تمام دردها ، همه چیز انگار ناپدید شده بود ، صورتش رو نزدیک پوزه گرگ برد و پیشونیش به گردن گرگ چسبوند .

خیلی نگذشته بود ک با صدای نامجون سریع از گرگ فاصله گرفت و نگاهش رو به بیرون کجاوه داد ک نامجون دم در کجاوه ایستاده و صداش میزد .

الان چی شده بود ؟ این گرگ چرا انقدر اشنا بود براش ؟ چرا اومده بود کنارش ؟ بدون اینکه ذره ای از خون ها و یا حتی بزرگی گرگ بترسه بهش چسبیده و اروم شده بود ...

گیج شده دوباره نگاهش رو به گرگ داد ولی با دیدن چشم های نقره‌ای رنگ گرگ کامل عقب کشید و اینبار با ترس نگاه گرگ کرد .

اون گرگ شاهزاده بود ؟ اومده ک ارومش کنه ؟ ولی اخه برای چی ...
لبش رو گاز گرفت و نگاهش رو دوباره به نامجون داد و دستش رو سمت نامجون گرفت ک باعث شد گرگ سیاه غرش تهدید آمیزی بکنه .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now