Part 23

3.9K 635 231
                                    

فلش بک (دقایقی قبل )

از گرمای زیاد و درد دیک تحریک شده‌اش از خاب پرید ، چشماش رو باز کرد و روی تخت نشست ، اول نگاهی به جیمین انداخت ک کاملا از خستگی بیهوش شده بود کنارش انداخت .

نه تنها رابطه با جیمین حالش رو خوب نکرد ، بلکه بدتر شده بود و گرگ عصبانی و توی رات رفته اش فقط درخواست رایحه شکوفه های گیلاس رو میکرد .

اب دهنش رو قورت داد و از روی تخت بلند شد ولی بخاطر گیج بودن و شدید بودن راتش چشماش سیاهی رفت و تلو تلو خورد ، دستش رو روی دیوار گزاشت تا تعادلش رو حفظ کنه و بدون اینکه کاملا متوجه باشه تو چه حالیه از اتاق بیرون رفت .

نفس عمیقی کشید و به سمت اتاق نامجون و امگا رفت تا با فهمیدن رایحه شکوفه گیلاس کمی بهتر شه ، ولی با هر قدمی ک نزدیک تر میشد ضربان قلبش بالاتر میرفت و درد توی دیکش بیشتر میشد .

جلوی در اتاقی ک رایحه شکوفه گیلاس بیشتری ازش میفهمید ایستاد و در رو باز کرد ، زبونش رو روی لبش کشید و لبخند کجی از روی لذت فهمیدن رایحه شکوفه گیلاس زد و داخل رفت .

به حدی با کشیدن رایحه شکوفه گیلاس توی ریه هاش مست شده بود ک با هر قدمی ک به تختی ک امگا روش خواب بود ، برمیداشت کنترل رفتار و افکارش رو بیشتر از دست میداد .

دقیقا کنار تخت و بالای سرش ایستاد و به صورت امگای خوابیده نگاه کرد ، خم شد و زانوی پای راستش رو روی تخت گزاشت ، سرش رو نزدیک گردن امگا نگه داشت و نفس عمیقی کشید .

امی گفت و چشماش رو بست ، چنان با رایحه شکوفه گیلاس مست شده بود و کنترلش رو از دست داده بود ک هیچ وقت همچین مستی رو با خوردن شراب تجربه نکرده بود .

دستاش رو دو طرف سر امگا گزاشت و زبونش رو بیرون اورد و نوک زبونش رو روی گردن امگا کشید ، حتی پوست گردنش هم طعم شیرین بود .

اینبار خودش رو جلوتر کشید و کاملا روی تخت اومد و زانوهاش هم دو طرف بدن امگا گزاشت ، دوباره سرش رو توی گردن امگا فرو برد و اینبار با دندون های نیشش ک بخاطر رات بلندتر و تیزتر شده بودن ، گردن امگا رو گاز گرفت ک بلافاصله ناله امگا از روی درد بلند شد ...

___________________

با درد شدیدی ک توی گردنش پیچید ناله بلندی کرد و چشماش رو سریع باز کرد ، با ترس نگاه فردی ک روی بدنش خیمه زده بود نگاه کرد و دستاش رو روی شونه هاش گزاشت و فشار داد تا از روش کنار بره و زوزه های لرزونی میکشید .

ولی اون فرد نه تنها هیچ تکونی نخورد بلکه دستاش رو از روی شونه هاش گرفت و بالای سرش قفل کرد ، سرش رو از تو گردنش دراورد و تا نگاهش به نگاه الفا دوخته شد نفسش توی سینش حبس شد و ضربان قلبش با سرعت بیشتری شروع به تپیدن کرد .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now