ابروهاش بعد از شنیدن حرف محافظش بالا پرید ، تک خندی زد و ظرف شراب توی دستش رو سمت محافظش پرت کرد ، بلند شد و بالای سر محافظش ک زانو زده بود وایساد و گفت :
_داری با من شوخی میکنی؟ جرات این رو پیدا کردی ک با من شوخی کنی سر همچین مسئله ای ؟
محافظش سریع سرش رو با ترس بالا اورد و دست راستش رو به قفسه سینش کوبید و گفت :
_ سرورم به شرافتم قسم ...چیزی جز حقیقت نگفتم ... میدونم غیر قابل باوره ولی من کاملا مطمعنم ک اون پسر رایحه یه امگا رو داشت .
نفس عمیقی کشید و چشماش رو بست تا خودش رو کنترل کنه ، چطور قرار بود باور کنه ک حرف های محافظش میتونه حقیقت داشته باشه ، شاید هم اون یه دختر بوده با مو های کوتاه یا یه همچین چیزی .
_ تا وقتی خودت از نزدیک ندیدیش بهتره از چیزی مطمعن نباشی ، تا فردا خبرش رو برام بیار میخام مطمعن شم از این حرفت .
پشتش رو به محافظ کرد و یه ظرف دیگه روی میز رو پر از شراب کرد و بدون نفس کشیدن همش رو خورد و ظرف رو کوبید روی میز ، اینکه اون واقعا یه پسر امگا باشه در کمال عجیب بودن میتونه خیلی خاص باشه ، البته ک بیشتر به نفعش بود چون امگاها خیلی احساساتی تر از بتا ها و الفاها هستن و میتونه کمی با تحریک کردن احساساتش به چیزی ک میخاد برسه .
فقط مشکل اینجا بود ک نمیدونست اون پسر واقعا امگا هست یا ن ...یا حتی شاید هم یه دختر باشه .
مسئله دیگه ای ک باقی میموند این که شنیده بود به زودی شاهزاده چین برمیگرده به چین و میشه گفت هیچ وقتی برای نزدیک شدن به اون پسر نداره و باید کاری کنه ک حتما نامجون یا حتی خود شاهزاده اون پسر رو همراهشون به چین ببرن اون موقع میتونه کسایی رو بفرسته تا کاری کنن امگا خیلی بیشتر از شاهزاده کینه به دل بگیره و بعدش ازش میخان تا اطلاعات رو براش بدست بیاره .
هرچند اگر ک اون شاهزاده عوضی تصمیم نمیگرفت ک زودتر برگردن خودش میتونست به اون پسر نزدیک شه ولی تنها باید کاری میکرد ک اون پسر هم به چین بره و چند تا از افراد مورد اعتمادش رو بفرسته سمت پسره .
هوفی کشید و دستش رو روی صورتش گزاشت و از حس زبری جای زخم صورتش ک هنوز بعد از چندسال خوب نشده بود اخمی کرد ، این هم یکی از چیزاییه ک اون شاهزاده چین از خودش جا گزاشته بود .____________________
دوباره به اجبار تهیونگ رو به این مریض خونه اورده بود ، تهیونگ بیحال روی همون تخت ک چندین روز پیش بیهوش بود ، خابیده بود .
اینبار درمانگر چیزی از وضعیت تهیونگ نگفت ، فقط به سرعت چندین دارو اماده کرد و بهش داد ، در واقع هیچ نیازی به توضیح دادن وضعیتش نبود ، چون معلوم بود ک سرماخورده و اینکه بدنش از قبل ضعیف بود باعث شده اینجوری بدتر شه حالش .
خسته شده بود از مریض شدن تهیونگ ؟ نه ...فقط خودش رو سرزنش میکرد ک چرا اجازه داده تهیونگ تنها بمونه زیر بارون .
همون اولش هم اشتباه کرد ک پیش شاهزاده رفت ، باید میموند پیش تهیونگ و بعدا هم اگر تنبیه میشد هیچ مشکلی نداشت ، اونجوری دیگه تهیونگ دوباره مریض نمیشد .
به جز این نمیدونست چکار کنه ک تهیونگ رو به حرف بیاره یا حتی کاری کنه ک گریه کنه ، باید شاهزاده رو میاورد ؟ شاید با دیدنش گریه میکرد ... یا شاید هم بدتر میشد ...
لعنتی گفت و سرش رو به دیوار پشت سرش کوبید .
شاید هم باید با فریاد به تهیونگ میگفت به خودش بیاد و مرگ مادرش رو قبول کنه ...
اهی کشید و نگاهشو به صورت لاغر شده تهیونگ داد ، استخون های گونش برامده شده و گونه های تو رفتهاش بخاطر تبی ک داشت قرمز شده بود و گلوش بخاطر التهابی ک داشت خس خس میکرد .
حقیقتا توی این حالت هم زیبا بود ... زیبا تر از هر کسی ک دیده .
انگشت شصت و اشارهاش رو به گوشه چشمهاش فشار داد ، چشم هاش بخاطر بیخوابی و خسته بودن میسوخت ولی نمیتونست بخابه تا وقتی ک حداقل خس خس گلوی تهیونگ خوب نمیشد ، ترجیح میداد فقط کمی چشماش بسته بمونه تا از سوزشش کم شه ولی با به یاد اوردن کاغذی ک مادر تهیونگ بهش داده بود سریع دستش رو از روی چشماش برداشت و کاغذ رو از زیر لباسش بیرون اورد ، از اون شبی ک مادر تهیونگ این رو بهش داده بود ، به هیچ عنوان کاغذ رو از خودش جدا نکرده بود ک یهویی تهیونگ نبینتش .
دوست داشت بدونه توی کاغذ چی نوشته شده ولی ... خوب درسته ک زبون رم رو بلد بود ولی هنوز نمیتونست خطشون رو بخونه ، فقط در حد حرف زدن بلد بود نه اینکه بتونه بخونه .
کاغذ رو باز کرد و نگاهی به نوشته ها انداخت با دیدن اینکه نوشته ها به زبان گوگوریو نوشته شدن چشماش گرد شد و نفس توی سینش حبس شد .
بدون خوندن نوشته ها سریع کاغذ رو تا کرد و زیر لباسش جا داد ، کاملا یادش بود چهره مادر تهیونگ با اینکه بسیار زیبا بود کاملا معلوم بود ک از مردم رم هست نه از گوگوریو ، پس چرا باید نوشته ها به زبان و خط گوگوریو نوشته شده باشن .
نگاهش رو به تهیونگ داد ، الان میفهمید ک اسم تهیونگ از رم نیست و اسمش به زبان گوگوریوعه...
ولی چرا تا الان به این دقت نکرده بود ...؟
کلافه بلند شد و توی اتاق شروع به راه رفتن کرد ، بعد از فهمیدن اینکه اون نوشته ها و اسم تهیونگ ربطی به گوگوریو دارن ، میلش برای خوندن اوننوشته ها بیشتر شده بود ولی از طرفی هم نمیخاست ک قبل از تهیونگ اون ها رو بخونه .
ولی اگر میخوند هم ک کسی نمیفهمید درسته ؟ ...
دستش رو از روی لباس روی کاغذ گزاشت و نگاهش رو به تهیونگ داد .
با دیدن لرزیدن پلک های تهیونگ و باز شدنش چشمهاش سریع خودش رو بهش رسوند ، کمی خم شد و دستش رو روی صورت تهیونگ گزاشت و گفت :
_ نخواب دیگه تهیونگا ... میرم به درمانگر میگم بیاد ، سعی کن بیدار بمونی تا بتونه دوباره معاینت کنه .
بیشتر خم شد و لبهاش رو روی پیشونی داغ تهیونگ گزاشت و نرم بوسید ، اهی کشید و بعد از دوباره نگاه کردن صورت تهیونگ ک با چشم های بیحال و سرد نگاهشو به سقف اتاق دوخته بود ، از اتاق بیرون رفت .
بهتر بود فعلا تصمیمی برای خوندن اون کاغذ نگیره و تمرکزش رو بزاره روی حال تهیونگ ، از طرفی به احتمال زیاد طی یکی دو روز اینده باید برمیگشتن به چین و میخاست به هر طریقی تهیونگ رو همراه خودش ببره حتی اگر شده باشه با زور و اجبار .
نمیخاست تهیونگ رو تنها اینجا ول کنه شاید اگر قبلا به این فکر میکرد ک خانواده تهیونگ نمیزارن یا تهیونگ راضی نمیشه ک خانوادهاش رو ول کنه ، ولی الا هیچ خانواده ای نداشت میتونست تهیونگ رو همراه خودش ببره .
سرش رو تکون داد تا از فکر بیرون بیاد و درمانگر رو پیدا کنه ، نگاهش رو توی محوطه مریض خونه چرخوند و با ندیدن درمانگر لعنتی بهش فرستاد و به سمت اتاق های دیگه مریض خونه رفت تا بتونه هرچه زودتر پیداش کنه و پیش تهیونگ ببرتش .
YOU ARE READING
Accursed | Kookv
FantasyAccursed Genre: Historical..angst..smut..omegavers..mpreg Couple: kookv Sub Couple: kookmin..yoonmin Up Day: Monday خلاصه: تهیونگ به طور خیلییی اتفاقی اولین امگای تاریخه ک با وجود فقر و نداشتن پدر از مادر مریضش نگه داری میکنه. چی میشه اگر توی روز ه...