Part 26

3.6K 667 270
                                    

ظرف ابی رو ک اورده بود برداشت و کنار تهیونگ نشست ، تهیونگ سرش رو پایین نگه داشته و گلی رو ک تقریبا توی دستش له شده بود رو پر پر میکرد ، نیازی نبود ک‌ دقت کنه تا قطره های اشکی رو ک روی گلبرگ ها میریخت ببینه تا بفهمه تهیونگ گریه میکنه، به هرحال لرزش کم بدن تهیونگ و رایحه پژمردگی شکوفه گیلاس، خبر از ناراحتی و گریه هاش میداد .

اهی کشید و ظرف اب رو جلوی تهیونگ گرفت و انگشتای دست ازادش رو لای موهای ابریشمی و نرم تهیونگ برد و گفت :

_یکم اب بخور هوم؟

با کشیده شدن ظرف اب از توی دستش ، خودش رو به تهیونگ نزدیکتر کرد و بوسه ای روی شقیقه اش گزاشت .

اینبار دیگه نمیدونست چه حرفی رو به زبون بیاره تا تهیونگ رو اروم کنه ، اصلا حرفی مونده بود ...؟
هر بار تهیونگ اروم میشد به یه روز نکشیده دوباره همه چیز سر جای اول برمیگشت .

با زمزمه ارومی از سمت تهیونگ سرش رو پایین برد و تقریبا نزدیک لبهای تهیونگ نگه داشت و گفت :

_چی تهیونگا ؟ چیزی میخای ؟

نگاهش رو به دست تهیونگ داد ک شاخه گل رو توی دستش فشار میداد ، منتظر بود تا تهیونگ هرچیزی میخاد بغلش کنه و همراه خودش ببره هرچی میخاد بهش بده ولی با حرف های تهیونگ ک با همون تن صدای اروم بهش میگفت ، دستاش رو مشت کرد و چشماش رو بست .

_ازش ...متنفر ...نیستم ...من فقط ناراحت و عصبانی بودم ... دست خودم نبود نامجون ... نمیخاستم ...بهش بگم ازت متنفرم ...درد کشیدن گرگش رو حس کردم نامی ... نمیخاستم ...درد بکشه ...نمیخاستم ...با حرفم ...اذیت شه ...

قطره های اشک تهیونگ توی ظرف اب میریخت و بدون اینکه ذره ای از اب بخوره فقط به تصویر چشم های پر از اشکش توی اب خیره بود ک چطور بعد از هر قطره موج کوچیکی توی اب ایجاد میشه .

ظرف اب رو از تهیونگ گرفت و کاملا تهیونگ رو بغل کرد و سرش رو روی شونه هاش گزاشت ، خیس شدن شونه هاش رو میفهمید ولی نمیخاست گریه های تهیونگ رو بند بیاره .

به قدر کافی چندین هفته بدون حرف و گریه گذرونده بود ، هرچند ک با هر قطره اشک تهیونگ ، قلبش از درد تیر میکشید و نفسش رو بند میاورد .

ولی بدتر از اشک هاش ...حرف هایی بود ک گفت ، چطور میتونست بعد از اینهمه اتفاق ، بخاطر درد کشیدن گرگ شاهزاده اینطور اشک بریزه و بلرزه .

تهیونگ شاهزاده رو هنوز دوست داره ؟ این سوالی بود ک مداوم توی ذهنش تکرار میشد و اگر حتی تهیونگ میگفت دوستش نداره باز هم میدونست جواب تهیونگ چیزی به جز دوست داشتن شاهزاده نیست .

هرکسی هم بود میفهمید ، هرچند تهیونگ مقصر نبود ... هم خودش هم گرگش هنوز جفتشون ک ردشون کرده بود رو میخاستن ...هنوز هم ...

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now