Part 31

3.1K 562 192
                                    

زانوهاش رو توی شکمش جمع و دستاش رو روی سرش گزاشته بود ، سرش رو روی پاهاش گزاشته و بیصدا گریه میکرد .

نمیدونست کجای قصره ، حتی اهمیتی هم نداشت فقط میخاست باور کنه تمامش دروغ بوده باشه ، لبای صورتی رنگش رو بین دندوناش گرفته بود و فشار میداد .

دوباره و دوباره حرف های نامجون توی ذهنش تکرار شد ، ... ترک شدن مادرش ... حتی انتخاب کردن اسمش ... بزرگ شدن با کسی ک پدرش نبوده ... مسیح حتی پدر اصلیش از یه جای دیگس .

باید دروغ باشه اصلا امکان نداره همچین چیزی ، باید نامه رو با چشم های خودش ببینه ، شاید واقعا به زبان گوگوریو نباشه و دروغ گفته باشن .

ولی نامجون ک دروغ نمیگه بهش ... اگر به جیمین معشوقه شاهزاده اعتماد نداره ولی به نامجون ک داره ، نامجون بهش دروغ نمیگه ، پس واقعا به زبان گوگوریوعه ولی نمیتونه چیزهایی ک جیمین از رو‌ نامه خونده رو باور کنه .

اصلا باید نامه رو ببرن پیش کسی دیگه ک باز بخونتش ، ولی ... نامجون اسم‌ پدرش رو گفته بود کسی ک همیشه پدر صداش میزده ، نامجون و جیمین ک اسم پدرش رو نمیدونستن پس ... درست بوده ؟

نفس عمیقی کشید و بدنش رو بیشتر جمع کرد ، اسمش رو هم در اصل پدر اصلیش انتخاب کرده بوده ولی چرا مادرش رو ترک کرده ؟ چرا ...

شاید هم ... مثل خودش؟ موهاش رو بین انگشتاش گرفت و بیتوجه به درد گرفتن کشید ، ولی بدتر ... کسی ک جفت اصلی مادرش نبوده ، مادرش رو عاشق خودش کرده و بعد هم ک مادرش رو حامله کرده در کمال بیرحمی مادرش رو ترک کرده و رفته .

الان ک فکرش رو میکرد چرا باید در این حد ناراحت میشد ؟ کسی ک بزرگش کرده و جفت اصلی مادرش پدرشه ، نه اون مردک عوضی .

حداقل مادرش تجربه رد شدن از طرف جفتش رو نداشت ولی بازم باید بچه کسی رو بزرگ میکرده ک ولش کرده .

با حس تلخی خون توی دهنش فشار دندوناش رو از روی لبهاش برداشت ، درسته شاهزاده رو دوسداشت ولی شاهزاده هم یکی مثل اونه شاید اگر اون شب نامجون نیومده بود الان مثل مادرش باید بچه کسی ک نمیخادت رو توی شکمش تحمل میکرد .

مادرش ، چطوری تحملش کرد و اسمی ک اون مردک گفته رو انتخاب کرده ، با دیدنش یادش نمی‌افتاد ؟ بیچاره مادرش ... دستش رو روی شکمش گذاشت و انگشتاش رو به شکمش فشار داد ، اگر خودش بود میتونست تحمل کنه و بچه رو به دنیا بیاره میتونست هر بار شاهزاده و معشوقش جیمین رو ببینه و بچه رو بزرگ کنه ؟

هرچند مادرش ندید ولی به هر حال خودش بچه اون مردک هست ک ، ای کاش هیچ وقت این حقیقت رو نمیفهمید ، نیازی نداشت ک بدونه ، کسی بزرگش کرده رو پدر میدونه نه اون کسی ک مادرش رو ول کرده و رفته .

از به دنیا اومدن خودش شرم داشت ، تمام مدت مادرش بهش نگاه میکرده و زجر میکشیده ؟
دستش رو روی پاش مشت کرد .

Accursed | KookvWhere stories live. Discover now