با پایین کشیدن دستگیره صدای تق آرومی داد و باز شد، سرم رو داخل بردم و جونگکوک رو پشت به در،در حالی که سرش توی کمدش بود دیدم.
لبخند بزرگی زدم و خوشحال نگاهش کردم که گفت:زود بیا تو کار دارم.
گیج نگاهم رو به پشت سرش که موهاش مرتب کوتاه شده بودن و یکم نم دار بودن و انگار فقط موهاش رو شسته باشه دادم و چیزی نگفتم.
با من کار داشت؟ازم خواست بیام تو؟
دوباره صداش بلند شد:جیمین حوصله ندارم بشینم نگاهت کنم،اگه حرفی نداری من کار دارم باید برم پیست.
لبخندم دوباره برگشت و صورتم رو کش دادم و لب هامو به حالت o جمع کردم.
اون فکر میکرد جیمین اومده و چی؟
میخواست بره پیست؟
شیطانی ابروهامو بالا انداختم و دستم رو محکم به در کمد و لاکرش کوبیدم و با لبخند سرمو خم کردم و گفتم:کجا به این زودی؟
نه تنها نترسید،بلکه خیلی آروم سرش رو بالا آورد و بی تفاوت نگاهم کرد و گفت:تو چرا اینجایی؟
دستمو به کمر برهنه ام که یکمی از فاصله دامن مشکی و تاپ سفید رنگ و کت لیم بیرون بود زدم و با حالت فکر کردن گفتم:اووم،اومدم بهت فرصت بدم بهم یک دلیل قانع کننده بدی که موهات رو از ریشه در نیارم؟!
جونگکوک:چی؟
به سمتش حمله کردم و قبل از اینکه دستم به موهاش برسه دستام رو توی پنجه هاش قفل کرد و پایین آورد و با اخم گفت:ببین لیسا،میدونم برای چی اینکارو میکنی،ولی داری اشتباه میکنی...هیچی تقصیر من نبود.
با شنیدن حرفش بیشتر گیج شدم و قیافم دقیقا شبیه یه علامت سوال بود.
داره مسخرم میکنه؟؟
"جونگکوک"
به صورت متعجب و اخم آلوش که توی فاصله کمی ازم بود و با چشم های درشتش نگاهم میکرد،خیره بودم و متوجه نبودم که چقدر به هم نزدیک هستیم.
گرمم بود،دستاش رو پس زدم و گفتم:از اینجا برو بیرون،میخوام برم حموم.
لیسا:همین الان گفتی میخوای بری پیست!
یقه رکابی بنفشه ورزشی تیم رو گرفتم و گفتم:میری یا نه؟میخوام درش بیارم.
اخمی کرد و حق به جانب گفت:با در آوردن لباست تهدیدم میکنی؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:هر جور دوست داری فکر کن.
توی یه حرکت از تنم بیرون کشیدمش و وقتی سرم و بالا آوردم لیسا رو دیدم که داره کتش رو در میاره.
با تعجب نگاهش کردم که کت لیشو،روی نیمکت یکسره و بزرگ وسط اتاق انداخت و دستش به سمت تیشرت نیم تنه سفیدش رفت و بالا کشیدش...دست روی دستش گذاشتم و به پایین کشیدمش و بلند گفتم:چیکار میکنی؟؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:چیه؟تو میتونی لباستو دربیاری،من نمیتونم؟
اخمی کردم و دستاش رو ول کردم که یه قدم جلوتر اومد و من عقب رفتم...
لیسا:لباس در آوردنت برام مهم نیست،پس سعی نکن باهاش تهدیدم کنی.
منم میتونم درشون بیارم،میخوای چیکار کنی؟روانی ای چیزی بود؟اولین بار بود با همچین دختری روبرو بودم،معمولا دخترا سرخ میشن و چشم هاشون و میگیرن و میرن بیرون ولی الان...
اون داشت منو تحریک میکرد؟واقعا اعتماد به نفس و شجاعت زیادی داشت.
درسته دختر های خجالتی جذابن ولی این یکی هم یجور دیگه جذابیت دارن!
خودش شروع کرد...
گوشه لبم بالا رفت وطبق عادت سرم و یکم به سمت راست چرخوندم و تقریبا چند قدم عقب رفته بودم و یک قدم دیگه به کمد میرسیدم،زیر لبم رو لمس کردم و چشمام و جمع کردم،چنگی به کمرش زدم و چرخیدیم و پشتش به کمد خورد و من جلوش قرار گرفته بودم و دستاش روی سینه هام نشست.
چون یک دفعه ای بود تعجب کرده بود و چند بار پشت هم پلک زد و با تعجب گفت:چرا رم میکنی؟دردم گرفت!
ضربه ای روی سینم زد و خواست فاصله بگیره ولی من جلوتر رفتم و تقریبا چند سانتی فاصله صورت هامون بود.
سرش رو تا جایی که میتونست عقب کشید و گفت:چه غلطی میکنی؟
_مگه همینو نمیخواستی؟
یکی از دستام رو از روی کمرش پایین کشیدم و باسنش رو لمس کردم.
آب دهنش رو جوری قورت داد که من هم از تکون خوردن به وضوح گلوش حس کردم که چه حسی داره.
جلوتر رفتم و تقریبا توی صورتش و مماس با لب هاش گفتم:حواست باشه دفعه بعد با کی،چطور رفتار میکنی.یکم قدم عقب رفتم و دستام باز کردم و پوزخندی زدم.
دیگه حتما فهمیده من کسی نیستم که بخواد با اینجور رفتار کردن،عقب بکشم...*****
اینم از پارت چهارم🦄🌈
ووت و کامنت یادتون نره🌹
بزارید نگم از ادامش و پارت بعد💆🏻♀️👀😁(لباس لیسا اول پارت گذاشتم)
زود شرطا رو برسونید تا پارت بعدی و بزارم🌝
پارت بعد:12ووت و کامنت
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...