خیلی درگیر کارم بودم و قبل عید خیلی کار داشتم،ممنونم که صبر کردید برای پارت جدید❤️
ووت یادتون نره که شرطاش برسه و پارت جدید داشته باشیم🦛💜___________________________________________
قبل از پارت،لباسی که چه یونگ پوشیده بود و باهاش افتاد و آبروی بچم رفتم اینجا براتون میزارم،قول داده بودم تو پارت شونزدهم میزارم ولی یادم رفته بود،سوری💜
"چه یونگ"از ماشین سرمه ای رنگ اونوو به سختی پیاده شدم و برای جیمین که داخل ماشین بود دستی تکون دادم.
ازم نپرسیده بود کجا زندگی میکنم و منو مستقیم آورده بود خونه لیسا!
در ماشینو بستم و قدمی عقب رفتم که با برخورد به کسی،ببخشیدی گفتم و از پسری که کمرمو نگه داشته بود جدا شدم.
وقتی به صورتش نگاه کردم،با دیدن سونگجه با تعجب اسمشو گفتم و باعث خندش شدم.
چه یونگ:سون سون!
سونگجه:چندبار دیگه باید بگم منو با این اسم صدا نزنی!
چه یونگ:اینجا چیکار میکنی؟اومدی لیسا رو ببینی؟!
سونگجه:نه...خونه خودم اینجاست!
چه یونگ:خودت؟!
جیمین پیاده شد و با کوبیدن در ماشین به سمت ما اومد.مستقیم به سونگجه زل زده بود و ابرویی بالا انداخت و گفت:همو میشناسید؟
با تعجب گفتم:تو سونگجه رو نمیشناسی؟پس چطوری می...
با کشیده شدن دستم حرفم نصفه موند و جیمین در حالی که اولین بار بود میدیدم،دندون هاشو نشون میداد و میخندید،لب زد:فکر کنم بهتره زودتر ما بریم،مگه نگفتی کار مهمی داری؟؟
با تعجب خواستم چیزی بگم که روی صندلی تقریبا هلم داد و درو بست.
مگه ما همین الان نیومدیم؟!
داشت چیکار میکرد؟؟؟
سوار شد و ماشینو روشن کرد که با تعجب گفتم:حالت خوبه؟؟من همین الان پیاده شدم که...
دستم که گیج؛موقع حرف زدن بالا آورده بودم و گرفت و پایین آورد و با لبخند زورکی از پشت شیشه سری برای سونگجه تکون داد و گفت:یکم تحمل کن،از اینجا بریم همه چیو بهت میگم!
ساکت شدم و فقط سر جام موندم تا حرکت کنیم،در واقع هیچی برای گفتن نداشتم،انقدر گیج بودم که حتی نمیدونستم چطوری سوال بپرسم!
بخاطر همین ترجیح دادم سکوت کنم تا خودش برام توضیح بده...
"جیمین"
به قیافه گیج و به هم ریختش نگاه کردم و بطری آب و به دستش دادم.
نمیخواستم کسیو وارد نقشه ام کنم ولی خود به خود چه یونگ وارد شده بود و حالا چاره ای جز توضیح براش نداشتم.
قرار بود فقط برای وارد شدن به اون کافه ازش استفاده کنم ولی....لعنتی...
پوفی کشیدم و روی صندلی تک نفره توی زیرزمین نشستم و گلوم و صاف کردم.
نگاهش و از دیوار ها و وسایل داغون گرفت و گفت:تو اینجا زندگی میکنی؟؟
نمیدونم چرا هر کس وارد اینجا میشد اینو میپرسید،واقعا واضح نبود که اینجا زندگی میکنم؟؟
مگه اینجا چشه؟چه یونگ:اینجا خیلی باحاله!منم همیشه دوست داشتم یجایی مثل اینجا برای خودم داشته باشم!
اینو با ذوق گفت و به تختی که با جعبه ها چوبی بزرگ درست کرده بودم و روش تشک بود اشاره کرد.
یه نگاه به تخت و یه نگاه به صورت سیاهش کردم،دوباره تخت،صورتش...احساس میکردم بجای پاش،سرش ضربه خورده.
داشت جدی این حرفو میزد دیگه؟
با انگشت به تخت اشاره کردم و با تعجب آروم پرسیدم:مثل...اینجا؟
سرشو تکون داد و موهاش و پشت گوشش زد و سی دی ای قدیمی از کنار مبل و روی قفسه ها برداشت و گفت:دستگاه پخششونم داری؟
با همون ابروهای فاصله گرفته و چشم های بزرگ تر از حد معمول شده ام سرمو تکون دادم.
مثل اینکه جدی گفته بود.
اولین کسی بود که از اینجا خوشش میومد!
در حالی که بقیه سی دی ها و نگاه میکرد ادامه داد:وااااو،اینارو از کجا اوردی؟؟چطوری پیداشون کردی...
تک خنده آروم و ناباوری کردم و روی مبل دو نفره ای که نشسته بود،نشستم و گفتم:توام سی دی های قدیمی جمع میکنی؟؟
سرشو بالا گرفت و با تأیید گفت:اوهوم...ولی به اندازه تو ندارم...تو واقعا یه کولکسیونری!
بعد گفتن حرفش لبخندش از بین رفت،توی سکوت به هم نگاه میکردیم.
چشم هاش برق میزد...
واقعا باید بهش اعتماد میکردم؟اون همین الانشم درست وسط نقشه هام قد علم کرده بود.
یهو گفت:نمیخوای در مورد چیزی که قرار بود توضیح بدی،حرف بزنی؟
با یاد آوری اون موضوع نگاهم و ازش گرفتم:آره...آره... اون موضوع...
من سونگجه رو میشناسم،بخاطر همین ازت خواستم برام توی اون کافه کار پیدا کنی!چه یونگ:یعنی بخاطر سونگجه میخوای پیش مینا باشی؟چرا؟؟؟
_کسی به اسم لارا میشناسی؟
یکم فکر کرد و سرش و به معنی منفی تکون داد:نه...لارا کیه؟
حالا باید لارا و معرفی میکردم...چی بهش بگم؟
پایان
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...