ببینم چه میکنید تا پارت بعد سریع تر بیاد🌝🥀
ووت و کامنت یادتون نره...پارت بعد:۴۰ ووت
___________________________________________
کمرم و زانوهامو گرفت و بلندم کرد،جیغ هیجان زده ای زدم ولی سریع ساکت شدم و فقط شونشو گرفتم تا نیوفتم.
وارد اتاقم شد و لبه ی تخت گذاشتتم،به زمین خیره شدم و نگاهش نکردم،داشتم منفجر میشدم ولی دلم میخواست اذیتش کنم.
دستمو گرفت و گفت:ببخشید دیگه،قول میدم از این به بعد انجامش ندم.
یجورایی جدی شده بود،به چشم هاش نگاه میکردم ولی نمیتونستم بفهمم این چه حسیه که ازش میگیرم،یجوری رفتار میکرد انگار اشتباه بزرگی انجام داده و واقعا ناراحته،این بخاطر یه گاز کوچیک بود؟
انگشت هامو باز کرد و کف دستشو به دستم فشار داد و انگشت هاشو قفل کرد،احساس میکردم زیادی سرکارش گذاشته بودم و عذاب وجدان بهش داده بودم ولی یهو گفت:سعی میکنم با تو انجامش ندم،نمیخوام با تو جوری رفتار کنم که با بقیه رفتار میکردم،دوست ندارم اذیتت کنم و درد بکشی.
چشم هام درشت شد،از چی حرف میزد؟؟
درد بکشم؟کم کم داشتم میترسیدم ازش...
ادامه داد:باهم بودیم یادته..نزدمت مگه نه؟هیچوقت بدرفتاری نکردم باهات.
دیگه الان کامل متوجه قضیه شده بودم و کم مونده بود چشم هام از حدقه در بیاد و بیوفته زمین،جونگکوک داشت از چیزی حرف میزد که فقط توی رمان های +۱۸خونده بودمشون.
هنوزم بدون پلک زدن فقط نگاهش میکردم و تمام درگیری هام توی ذهنم بود،نمیدونم چقدر عجیب بنظر میرسیدم و واکنش نشون داده بودم ولی از روی زمین که بخاطر حرف زدن با من که روی تخت نشسته بودم و یکی از زانوهاشو زمین گذاشته بود بلند شد و روی تخت نزدیکم نشست و باعث شد آب دهنمو با صدا پایین بفرستم،راستش نمیترسیدم ولی این عجیب بود که جونگکوک داشت اینارو بهم میگفت،ما دوبار باهم بودیم و هیچوقت حسش نکرده بودم...
خودشو یهویی جلو کشید و باعث شد چشم هامو سریع ببندم و صورتمو جمع کردم،اون موقع نمیدونم دقیقا چی فکر کردم ولی امکان داشت بخواد بهم کله بزنه و دماغمو بشکونه؟
لای یکی از چشمامو باز کردم و به چشم هاش که صورتش از نزدیک تو دیدم بود خیره شدم و اون یکی چشمم باز کردم.
چرا چرتو پرت میگم؟
چرا باید بهم کله بزنه...
چشم هاش مثل یه سیاه چاله اس،وقتی نگاهش میکنم نمیتونم از نیرویی که منو داخل میکشه و از اطرافم غافل میکنه خلاص بشم و هر دفعه به دامش میوفتم.
دستمو روی گونش گذاشتم که بلافاصله کمرمو گرفت جلو کشیدتم و بغلم کرد،چونشو روی شونم گذاشته بود.+ناراحت نیستی؟
ساق دستمو پشت سرش و روی شونش حلقه کردم:از چی؟
+از اینکه اذیتت کردم...من نمیتونم یعنی نباید اینکارو باهات کنم.
امشب کلا هر کاری که میکرد بیشتر و بیشتر به همون پسر بچه پنج ساله ای که قرار بود ازش مراقبت کنم نزدیک میشد:من اذیت نشدم...بقیه هم وقتی همو میبوسن از اینکارا میکنن...
ازم فاصله گرفت و با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد:واقعا؟
سرمو بالا پایین کردم و تایید کردم که انگار که رفته باشه تو فکر گفت:پس باید ادامه بدیم؟
_چی؟
یه ضرب روی زانو هاش بلند شد و من روی تخت پرت شدم،کم کم پایین اومد و دستاش دو طرف کمرم قرار گرفت تا نیوفته،کمی به عقب خم شدم و نیمخیز شدم.
ارنجمو روی تشک تخت گذاشتم و زیرش قرار گرفتم،دوباره لب هامون به هم رسید و پلکام بسته شد،از اینکه بهم احساس جنس لطیف بودن میداد،بی نهایت خوشم میومد،معمولا با همه سرد و خودمم میدونم که یکمم وحشیانه،البته فقط یکم رفتار میکنم ولی جونگکوک باعث میشد بخوام اروم،ظریف و خوشگل تر بنظر بیام.موهام پشتم و روی تشک ریخت و سرم روی بالشت فرود اومد،زانوهاش دور پاهام و بود و من بین پاهاش قرار گرفته بودم دست هامو بالا آوردم و کنار گوش و گردنش گذاشتم.
خط فکش زیر انگشتام بود و با هر بار بوسه و تکون خوردن دهن و لب هاش،تکون میخورد و احساسش میکردم.
روی زانوهاش ایستاد و تیشرتشو از تنش بیرون کشید،دکمه شلوارشو باز کرد و دوباره پایین اومد،دستمو دور گردنش حلقه کردم و بوسیدمش...
دستش به سمت دکمه شرتک لیم رفت و بازش کرد و زیپشو پایین کشید،کمرمو بلند کردم و از دور کمرم به پایین هلش داد و دوباره از هم جدا شدیم.
پاهامو کنار هم جفت نگه داشتم و بالا بردمش و با یه حرکت شلوارمو در آورد،پاهامو از هم باز کرد و دست هاش سینه هامو چنگ زد.
یکی از پاهامو بالا آوردم و روی دیکش و روی زیپ و دکمه باز شدش گذاشتم و آروم تکونش دادم.بند های تاپم که از مثل مایو بین پاهام رد شده بود تا بالا تنمو پوشنده بودو از روی شونم پایین کشید،چون جذب بود و به تنم چسبیده بود زیاد پایین نیومد،خودم پایین آوردمش و دستامو ازش رد کردم و جونگکوک کمکم کرد تا پایین تر بکشمش و اونم از پاهام بیرون آورد و حالا کاملا بدون لباس بودم...
پایان
🌝💞
ESTÁS LEYENDO
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfic◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...