ای بابا،باز اینا روابط دوستی قشنگشونو قراره بکنن توچشممون😂🙂خدا بده برکت به صمیمیتشون🥀
این مهمونی که لیسا و چنگ قراره برن،همونجایی هست که میخواستن جه هیونو پیدا کنن.پارت بعد:۴۲ ووت
___________________________________________
لباسی که چه یونگ اول پارت پوشیده بود👇🏼
"لیسا"
"چند روز بعد"
به لباسی که پوشیده بود خیره شدم و بعد به صورتش...لباس...صورتش...لباس...صور...
با تمام وجودم داد کشیدم:داری باهام شوخی میکنی؟؟؟؟؟!!!!!!
+چرا داد میزنییییی؟
از روی مبل بلند شدم و اشاره به لباسش کردم:بهت گفتم یه مهمونی کاستومیه،گفتم یه لباس فنسی بپوش!!
خودشو روی مبل انداخت و سرشو روی کوسن کوچیک مبل گذاشت و گفت:اینم فنسیه دیگه.
+رنگ میخواییم،نمیدونی؟
کالرررر...باید یه چیزی بپوشیم که شبیه بقیه باشیم و بتونیم تو اون مهمونی بگردیم و پیداش کنیم.(ترجیحا این قسمت کلمه کالرو،انگلیسی با لحجه کره ایه غلیظ بخونید از فانش کم نشه(^‿^همچنان روی کوسن خوابیده بود و چشماش به نقطه ای خیره بودن.
دوباره گفتم:تو که پشت تلفن خیلی ذوق داشتی،چرا الان اینجوری پنچر شدی؟؟
بهم نگاه کرد که چشم هام گرد شد:دوباره پارک جیمین؟!
چشم هاشو بست و آروم گفت:اسمشم نمیخوام بشنوم...
_چراااا؟چیشدههه،بگو دیگه...نکنه ردت کرده؟اره؟پسره ی...
بین حرفم پرید و گفت:گفت دوسم داره...یعنی میخواست بگه ولی من نذاشتم.
چشم هام بزرگ تر شد و دستشو چنگ زدم گفتم:جیمین گفت؟؟؟یا مگه همینو نمیخواستی؟!چه یونگ مطمئنی سرت به جایی نخورده؟
دستمو بی حوصله پس زد و بلند شد:چمیدونم اصلا.ولش کن اونو دیگه هر چی تو انتخاب کنی میپوشم،حوصلشو ندارم...
قدمی برداشت که با کنجکاوی خم شد و دستشو به سمت دسته ی کاناپه برد:این چیه؟!
با سختی ساعت مردونه ی صفحه بزرگیو از لای درزش بیرون کشید که با دیدنش سریع چنگی به دستش زدم که گفت:اون ساعت مردونس!
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...