خوبه گفتم زود شرطارو نرسونیداااا
(الکی میگم،زود برسونید ذوق میکنم😭🤣)
لیسا بچم بلاخره پولاشو داره پیدا میکنه🌝پارت بعد:۳۶ ووت
مکالمه و شروع پارت همون ادامه ی پارت قبله.
___________________________________________+با ماشین اومدی؟
تغییر حالتش از اعصبانیت به آروم بودن همیشگیش خیلی سریع بود،مگه لارا نامزدش نبود؟
الان نامزدیشو باهاش به هم زد ولی خیلی راحت باهاش کنار اومده بود و انگار نه انگار که دوسش داشت.
ساکت بودم و هنوز دستامون به هم وصل بود،دستش گرم بود و خودش بوی قهوه میداد،عجیب بود که از این موقعیت خوشم اومده بود؟من نباید از این خوشم نیومد.
دوباره نگاهم کرد و گفت:حالت خوبه؟
چشم هام مدام در حال گردش بود و گفتم:خوبم،چرا؟
سرشو کج کرد تا جلوی چشم هام قرار بگیره و گفت:چرا جواب نمیدی؟
الان مستقیم به چشم هاش نگاه میکردم،چیزی پرسیده بود؟
من آنقدر تو حال خودم غرق بودم که حتی یادم نمیومد چطوری چند متری که از کافه تا پاساژی که الان جلوش ایستاده بودیم و اومده بودیم.
لب هامو به دندون گرفتم و شرمنده نگاهش کردم که خنده بلندی کرد،یجورایی داشت قهقهه میزد.
"جیمین"
منی که از خنگی و وقت تلف کردن متنفر بودم الان بنظرم این کار بامزه ترین چیزی بود که میتونستم ببینم،وقتی لب هاشو جمع کرده بود و لپاش گرد شده بودن،زیادی کیوت شده بود.
خندم که اروم تر شد دوباره گفتم:پرسیدم با ماشین اومدی؟
یهو انگار چیزی یادش اومده باشه چشم هاش گرد شد که دوباره باعث کش اومدن لب هام شد،شوکه گفت:ماشین!جلوی کافی شاپه!
____________
وقتی سر کوچه تاریک ماشین ایستاد،کمربندمو باز کردم و بهش نگاه کردم و گفتم:ممنون.
لبخندی بهم زد و گفت:قابلی نداشت،ببخشید که با اینکه گفتی نیا اومدم،پیامتو یکم دیر دیدم و رسیده بودم!
_مهم نیست،خوب شد اومدی،اینجوری خیلی بهتر شد برام.
به چشم هاش نگاه میکردم،واقعا چرا آنقدر از اینکه امروز دیده بودمش و توی اون قضیه پیداش شده بود خوشحال بودم؟؟
احساس میکردم تنها کسی که اونجا طرف منه چه یونگه،با اینکه کار خاصی نکرد ولی تنها کسی که همیشه پشت من بود و قبولم داشت فقط همین دختر بود!
پیاده شدم و اونم پیاده شد:تا خونه میرسونمت.
خندم گرفته بود:اونوقت منم باید تا ماشین برسونمت!
کنار هم شروع به طی کردن کوچه کردیم،موهای بلندش کمرشو پوشونده بود و شلوار لی ای که پوشیده بود اندام بی نقصشو نشون میداد.
به نیم رخش نگاه میکردم و راه میرفتیم،با سوال یهوییش حواسم جمع شد.
_میگم...میخوام یه چیزی ازت بپرسم که اگه الان نپرسم دیگه نمیتونم بپرسم.
منتظر بودم تا بگه.
_الان حالت خوبه؟
با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم:نباید خوب باشم؟
ایستاد،ایستادم،سرشو بالا گرفت و آروم گفت:آخه با کسی که دوسش داشتی نامزدیتو به هم زدی...
با نگاه پرسشگرش که جوری نگاهم میکرد که انگار میتونه ذهنمو بخونه خیره شدم و گفتم:من لارا رو دوست نداشتم!
راه افتادم و ادامه دادم:نامزدیمون از پیش تعیین شده بود.
هنوز سر جاش ایستاده بود و من چند قدم ازش فاصله گرفته بودم،میتونستم بفهمم از صورتش که چه حسی داره،من داشتم دوست داشتنو امتحان میکردم.
ایستادم و راهی که اومده بودمو برگشتم و دوباره روبروش بودم:من هیچوقت کسیو دوست نداشتم،چون کسی بهم یاد نداده بود چطوری یکیو دوست داشته باشم...هر چند کوتاه ولی تو بهم فهموندی دوست داشته شدن از طرف یک نفر چه حسه خوبی داره،من دارم یاد میگیرم که دوستت...
_نگو لطفا...
میخواستم بعد از اینکه مطمئن شدم واقعا نظرمو جلب کرده بهش بگم که دوسش دارم ولی با حرفش مات موندم که ادامه داد:من میخوام فراموش کنم،خوشحالم کمکت کردم و خلاص کردی خودتو ولی من نمیخوام جایگزین کسی باشم.متاسفم.
اینو گفت و عقب گرد کرد و به سمت ماشینش رفت.
جایگزین؟؟
من همین الان داشتم بهش میگفتم که کسیو دوست نداشتم!
ماشینش حرکت کرد و من همینجور مات به راه رفتنش نگاه میکردم...
در اهنی زیر زمینو هل دادم که با صدای بدی به دیوار خورد و با اتاق تاریک و به هم ریخته روبرو شدم،شوکه قدمی داخل گذاشتم و با وسایلی که خورد شده بودن و به هم ریخته و خراب بودن خیره شدم،کی همچین بلایی سر خونم آورده بود؟؟!!!
"چه یونگ"
روی تخت با همون لباس های بیرونم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم،جدی جدی از عشق بی منطق و کور کورانه ای بهش داشتم خسته شده بودم و واقعا میخواستم فراموش کنم.
با لرزیدن کیفم که هنوز بندش دورم بود،گوشیمو بیرون کشیدم و بالا آوردمش که از دستم روی صورتم افتاد و صدای اخم بالا رفت.
همونجور که دماغمو ماساژ میدادم گوشیو جواب دادم و گفتم:دماغمو شکوندی!
+اشکال نداره برات یدونه میخرم.چنگ!
_دماغ چطوری میخری؟
+بابا دماغو ولش کن،یه خبری شده!
یه ضرب نشستم و گفتم:پیداش کردی؟!
+اره!!سوهو رد پولارو گرفته،توی یه حساب جاری تو بانک بین المللیه،ولی تراکنش هاش از کره اس.
انگار قراره یه مهمونی تولد بگیرن و حرومزاده حتما اونجا میاد!باید بریم پخ پخ!جیغی از ذوق کشیدم و گفتم:کی؟!
+آخر هفته!
پایان
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...