part40

876 120 35
                                    

دیگه واقعا هیچی از فیک نمونده ها😟
دلم برای این بچم تنگ میشه ولی چه میشه کرد..
ایشالا بچه های دیگم دنیا میان بعد این بوک؛پس بپرید بوک هاشونو چک کنید که عقب نمونید از زایمان🤣
اسم های بوک های جدید"Redmoon"و "Run"هست،اسماشونم کاملا هماهنگ نشده باهم ست شدن و با یه حرف شروع میشن🗿

پارت بعد :۵۲ ووت

___________________________________________


دهنم نیمه باز مونده بود و به صورتش که جمع شده بود و دستش که خون میومد نگاه کردم و یهو به خودم اومدم و نگران به سمتش دویدم که با صدای بلند دادش سر جام خشکم زد:جلو نیا!

+چرا؟!دستت خو...اصلا تو چرا اینجایی؟!

_میخوای بیایی اینجا تا پاهای توام مثل دست من بشه؟همونجا بمون من میام.

از جاش بلند شد و قدمی داخل اتاق گذاشت،وارد اتاق شد که فاصله بینمونو پر کردم و ساق دستشو گرفتم.

روی صندلی آرایش لیسا نشست و دمپایی هاشو در اورد،پوشیدمشون و از روی خورده شیشه ها رد شدم و وارد آشپزخونه شدم و جعبه کمک های اولیه رو بیرون کشیدم.

به اتاق برگشتم که پیراهنشو در آورده بود و تی‌شرتی که زیر پیراهن تنش بود رو طرف راستش که از بازوش خون میومد رو بالا زده بود و دور زخمش از خون قرمز شده بود.

شرمنده قدم به سمتش برداشتم و زانوهامو روی زمین گذاشتم و جلوی پاش نشستم و نگاهی به زخمش کردم،چشمام کم کم داشت خیس میشد،من اینکارو باهاش کرده بودم و شرمنده بودم.

+فکر کنم...بخیه لازم داره،باید بریم اورژانس پانسمانش کنن.

گفتم و بلند شدم و خواستم جعبه کمک های اولیه رو بردارم که دستمو گرفت و جعبه رو دوباره زمین گذاشت،در حالی که توش دنبال چیزی میگشت خندید:زیادی شلوغش نمیکنی؟! اونقدرام که فکرشو میکنی بزرگ نیست.

بطری ضدعفونی کوچیکی که توی جعبه بود رو بیرون کشید و روی گاز استریل ریخت و روی زخمش کشید و تمیزش کرد،فقط نگاهش میکردم...

فکر کنم من بیشتر از اون درد می‌کشیدم با اینکه کسی که زخم داشت اون بود!

پمادی که نمی‌دونم برای چی بود و روی زخمش زد و گاز استریل دیگه ای برداشت و روش گذاشت و چسب سفید رنگو بالا آورد و بهم که سرم پایین بود و سعی میکردم جلوی خودمو بگیرم و گریه نکنم گرفت:میشه اینو برام بزنی؟؟

موهام که حالا تقریبا خشک شده بودنو پشت گوشم زدم و اشکم که روی گونم چکیدو پاک کردمو چسبو ازش گرفتم:چطور میتونی به این بخندی...واقعا که...

چسب پهنی که برای زخم بودو روی بازوش زدم و دوباره ایستادم که مچ دستمو گرفت:چه یونگا...

_لیسا کجاست؟کجا رفته یهویی؟!

+نمی‌دونم گفت می‌ره چیزی بخره و برمیگرده تا باهم بریم پیش جونگکوک،من اومدم دنبال شما...ولی...

وسط حرفش پریدم:میشه بری بیرون؟چون یهویی اومدی من هنوز لباس هم نپوشیدم!

"جیمین"

برای بار دوم نذاشت حرفمو بزنم و دیگه داشتم عصبی میشدم،نمیدونستم چشه که اینجوری می‌کنه!

بنظر نمیومد واقعا مشکل لارا باشه و بیشتر شبیه این بود که داره ازم فرار می‌کنه!

حس میکردم دوسم داره پس بهش گفتم که منم بهش علاقه دارم ولی هر بار باهاش حرف میزنم احساس میکنم بیشتر از هم دور میشیم و داره منو از سرش باز می‌کنه و مزاحمشم!

وقتی گفت"میشه بری بیرون؟چون یهویی اومدی من هنوز لباسم نپوشیدم!" خونم به جوش اومد،داشت از هر چیزی استفاده میکرد تا حرف نزنه!

پس چرا نگرانم شده بود و بخاطر دستم گریه میکرد؟

ناخودآگاه همراه با بلند شدن از صندلی داد زدم:آییش،تو چته؟فکر میکردم دوسم داری پس چرا اینجوری رفتار میکنی؟اگر دوسم نداری چرا گریه می‌کنی!!!

با صدام چشماشو بست و سرش پایین بود،فهمیدم که بخاطر یهویی داد زدنم تو جاش پرید و شونه هاشو جمع کرد.

موهامو عقب فرستادم و دستمو به کمرم زدم،نباید داد بزنم اگر بخواییم حساب کنیم،الان حق با اونه که میخواد لباس بپوشه!

به سمت در رفتم و خواستم بیرون برم که صداش باعث شد سر جام وایسم:اولش...

چون توی اون کوچه بهت کلی چرت و پرت گفتم دلم نمی‌خواست باهات روبروشم...

هر چی تو از دوست داشتن حرف می‌زنی من...
من بیشتر خجالت زده میشم،چون این موضوعو زیادی بزرگش کردم و الان نمی‌دونم چیکار کنم.

شنیدن صداش که این حرفارو میزد انگار آب روی آتیش بود،اعصبانیتم خوابیده بود هیچ،داشتم خودمو کنترل میکردم تا بالا پایین نپرم.

این دختر.‌‌..روی یک پا چرخیدم و به سمتش برگشتم و گوشه ی لبم ناخودآگاه بالا رفت.

دلم میخواست همین الان یهویی آنقدر ببوسمش تا دیگه به خجالت کشیدن نرسه!

لب پایینمو بین دندونام کشیدم و جلوتر رفتم،نگاهشو از زمین گرفت و به چشمام داد،احساس میکردم الان برای این نگاه و این صورت مظلومی که نگاهم میکرد میتونستم همه کار بکنم،حتی....

_من می‌دونم باید چیکار کنی.

+چی؟!

دستمو پشت کمرش گذاشتم و مجبورش کردم جلو تر بیاد،سینه به سینه هم قرار گرفتیم:هر کاری که عشقت می‌کشه!

صورتمو جلوتر بردم ولی نبوسیدمش،نفس هاشو حس میکردم،میخواستم اونم بخواد...

لب هاش میلرزید،کف دستاش که روی سینم قرار گرفت لب هامو روی لب هاش فشار دادم ولی هیچ حرکتی نکردم و بعد از چند ثانیه کوتاه ازش فاصله گرفتم...

پایان

پفیوزی بی ناموسی همینجا بسه دیگه😎🌝تا پارت بعد بدرود🌠

Badboy,Badgirl{complete}Onde histórias criam vida. Descubra agora