part18

954 141 12
                                    

گایززززز نمیخوایید از پارت ها حمایت کنید؟؟؟⁦(ᗒᗩᗕ)⁩
اینجوری دیگه انگیزه نمی‌مونه بخوام بنویسم و پارت پابلیش کنم که...
خواهش میکنم از صد و خورده ای نفر که ویو میخوره برای پارت های مختلف...لطفا ووت بدید تا حداقل به بیست و پنج ووت برسه هر پارت....⁦•́  ‿ ,•̀⁩

___________________________________________

"جونگکوک"

با پیچیدن صدای بلند گو تو بار و جواب ندادن جیمین عصبی گفتم:تو که گفتی حتما میاد!

اونوو تو حال خودش نبود ولی لیوانشو بالاتر برد و قلپی خورد:لابد داره....بهش....خوش میگذره...شاید...

(سکسکه)با عق زدن باد کردن لپاش همونجور مست و خمیده بلند شد و به سمت دستشویی ها دوید.

رفتنشو نگاه کردم و چشمام و از اعصبانیت بستم،تا وقتی جیمین نباشه،نمیتونم ریسک کنم و پولا رو به باد بدم.

نگاهمو دور چرخوندم و روی دنیل قفل شدم،باید بهش میگفتم و اونو به جای جیمین میبردم؟

ولی اگر لو بریم از لیست پیست حذف میشیم.

با صفحه موبایلی که جلوی دیدمو گرفت،اخم هام و تو هم کشیدم و به شخصی که نگهش داشته بود خیره شدم.

لیسا بود:چیه؟نمیخوای با جیمین حرف‌ بزنی؟

سریع موبایل و چنگ زدم و به اسم روش نگاه کردم...

"پارک چه یونگ"

با اینکه عجیب بود دوست صمیمیشو به این اسم سیو کرده بود ولی گوشیو جواب دادم و بلافاصله با شنیدن صدای جیمین داد کشیدم:چرا جواب نمیدی؟؟؟

جیمین عصبی گفت:گوشم رفت...مرتیکه چرا عربده میزنی؟
گوشیم تو ماشین بود و نفهمیدم زنگ زدی.

_کجایی؟؟مگه امشب قرار نبود شرط بندی کنیم...این مسابقه بالاترین نرخشه احمق.

+یه مشکلی پیش اومد...اونوو و راضی کن بجای من بیاد.

_مسته،عین خر تو مشروب غرق کرده خودشو به امید تو!تو پیش این دختره چیکار میکنی؟؟؟

+داستانش مفصله،جونگکوکا...میگم...چرا با لیسا در موردش حرف نمیزنی؟

نگاهی به لیسا که بی تفاوت نگاهم میکرد،کردم که شونه ای بالا انداخت و لب زد:چیه؟

با این؟؟صد تا مسابقه هم از دست بدم حاضر نیستم به این دختر التماس کنم!

با جیمین خداحافظی کردم و گوشی و توی هوا به سمتش پرت کردم که گرفتش:تشکر کردن بلد نیستی؟

_مثل تو که عذر خواهی بلد نیستی.

لیسا:عذرخواهی بابت چی؟

نگاهشو آروم از صورتم به سمت شلوارم پایین آورد و پرسید:بابت...

_عذر خواهی برای اینکه نتونستی راضیم کنی!

چشماش اولش گرد شد ولی بعد رگه های اعصبانیت و میشد توش دید:نتونستم؟

شروع به خندیدن کرد و یهو جدی شد:فکر کنم اشتباه گرفتی،شاید عادت داری با هرزه های یک شبه بخوابی ولی من کسی نیستم که بخوای ازم ناراضی باشی.

خوشحال از اینکه تونستم اعصبانیش کنم روی صندلی پایه بلند جلوی پیشخوان تکیه دادم،ده دقیقه تا شروع مسابقه وقت داشتم..

_با توام یک شب بودم!

این دفعه قشنگ مشخص بود چقدر اعصبانیه،لیوان کوچیکی که توی دستش بود و روی پیش خوان کوبید.

انتظاره اعصبانیت و تیکه داشتم ولی خیلی آروم بلند شد و قدمی جلو اومد،درست وسط رونام ایستاد و با سر انگشت جلوی موهامو نوازش کرد:میخوای راضیم کنی تا...

برخلاف انتظارم داشت برعکس جواب میداد،میخواستم بعد از اعصبانیتش ازش بخوام بجای جیمین مسابقه بده ولی...

جلوتر اومد،انقدری که فقط یک میل فاصله بین لبامون بود،دیشب توی ذهنم تکرار میشد و باعث میشد کند نفس بکشم،داشت چیکار میکرد؟

با حرف زدنش،لب هاش به لب هام برخورد میکرد:تا بیشتر از یک شب باشم؟

این دختر واقعا اعتماد به نفس داشت،خودش میدونست که چقدر جذابه وبخاطر همین هر چی دلش میخواستو راحت به زبون میآورد.

قدمی که جلو اومده بود و عقب گذاشت و لبخندی زد و دستاش و بالا نگه داشت:به لطف صدای بلند گوشیم حرفاتونو شنیدم...چرا نمیتونی بدون جیمین مسابقه بدی؟

مبهوت نگاهش کردم و هنوز نگاهم روی لب هاش بود:چی؟

لیسا ابرویی بالا انداخت:هر ماشین یدونه سرنشین لازم داره،تو چرا بدون اون نمیتونی تنهایی مسابقه بدی؟
شماها یه کلکی میزنید مگه نه؟!

یجوری مطمئن حرف میزد که باعث میشد فکر کنم واقعا از همه چیز خبر داره.همیشه آنقدر باهوش بود؟

لیوانشو به سمتش گرفتم:اگر لو برم،اتفاقای خوبی نمیوفته پس فکره بیخود به سرت نزنه...

لیوانو گرفت ولی بجای خوردن روی میز گذاشتش و گفت:نمیتونم بخورم!باید مسابقه بدم...آخه یک نفر تهدیدم کرده...

مستقیم نگاهم کرد و ادامه داد:من جای جیمین مسابقه میدم،بگو نقشتون چیه...؟

واقعا باید بهش اعتماد میکردم؟اون همین الانشم وسط نقشه هام قد علم کرده بود...

_میدونی که هر ماشین یه سرنشین یا همون راننده کافیه ولی ما یک ماشین مسابقه نمیدیم.

لیسا:اینو که میدونم،دلیلش چیه؟

_یک روز تو ماه،فقط یک روز از هر ماه،کسایی که اینجا جمع میشن دو برابر شرط می‌بندن،بردن اون برای ما کافیه!

لیسا:برای بردن اون پول شمام برای یک ماشین باید هم دوبرابر مایه بذارید،دوتا ماشین میشه چهار برابر حالت عادی این همه پولو از کجا میارید؟؟
ریسک به این بزرگی میکنید اگر نبردید چی؟

رسیدیم به نقشه اصلی،حالا چطوری باید بهش توضیح میدادم،نقشه چیه؟...

پایان

🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️

Badboy,Badgirl{complete}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang