part31

999 120 42
                                    

خب خب خب،با اینکه میخواستم تو دوره ی امتحانام هیچ فعالیتی نداشته باشم،در کمال تعجب بیشتر از همیشه فعالیت کردم و چنل تلگرامم هم شروع کردم:)

یذره هم بی جنبه بازی کاپلمونو ببینیم:)

پارت بعد:۳۸ووت

___________________________________________


"لیسا"

توت فرنگی که توی دستم بودو توی دهنم انداختم و خوردمش و دستی به ماسک روی صورتم کشیدم،از پریروز که با جونگکوک توی دانشگاه همو بوسیدیم،توی دو روز پنجاه و سه بار باهام تماس گرفته و الانم گوشیم داشت زنگ میخورد.

_الو...

+انیوو،دوست دخترم.

_جونگکوک الان ساعت دوازده شبه و این پنجاه و چهارمین باره...میخوای هر دفعه همینو تکرار کنی؟

+فکر کردم فقط من شمردمشون!خب دوست دخترمی دیگه.

بازدممو بیرون فرستادم و گفتم:می‌دونم..‌.

+چیکار میکنی؟!کجایی؟؟غذا خوردی؟

_این ساعت معلومه خوردم،تو چی؟

+دارم میام پیشت.

_خونه؟؟

سرمو از روی پشتی مبل برداشتم و ماسک روی صورتم،یک طرفی آویزون شد و همزمان باهاش آیفون زنگ خورد.

واقعا اینجا بود؟؟

ماسکو برداشتم و مچاله کردم و توی سطل اشغال انداختمش و صورتمو پاک کردم و به طرف در رفتم تا بازش کنم،جدی اومده بود اینجا.

ساعت دوازده شب بود،اینجا چی میخواست؟

البته جواب سوالم انقدرام سخت نبود،جونگکوکی که من تو این چند وقت دیده بودم فقط دو کار بلد بود،لجبازی و...سکس!

دکمه آیفونو فشار دادم و به راهرو نگاه کردم که در باز شد و جونگکوک سر تا پا مشکی پوش داخل اومد حتی فرصت نداد تا تعجب یا اعتراضمو نشون بدم،جوری به سمتم اومد و کمرمو بلند کرد که فقط دست هاشو دو طرف کمرمو احساس میکردم،دستام دور گردنش حلقه شد و برای جلوگیری از افتادنم ناخواسته جیغ آرومی کشیدم،راحت بلندم کرد و روی میز غذا خوری داخل سالن گذاشت،هنوزم باورم نمیشد چطوری تونست با اون سرعت و فقط با گرفتن کمرم با کف و پنجه دستاش بلندم کنه و اینجا بیاره.گردنشو ول کردم و موهامو کنار زدم و ضربه ای به شونش زدم:چرا اینجوری میکنی،یهویی!

لب هاشو روی لب هام فشار داد و بعد چند ثانیه سرشو کج توی گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید:دلم برات تنگ شده بود!

دستمو توی موهای لختش که هیچ موادی برای حالت دادنشون بهشون نزده بود کردم و بازدمشو روی قفسه سینم احساس میکردم.

من کاملا به چیز دیگه ای فکر کرده بودم و اون لحظه جونگکوک واقعا معصوم تر از تصوراتم بود،البته فقط برای همون لحظه بود چون دستشو دوباره روی پهلو هام گذاشت و سرشو بلند کرد و در حالی که به کمرم و دستاش نگاه میکرد با شگفتی گفت:چطوری اینجوریه؟قشنگ جا شد!یک...دو...واح دو وجب و نیمه!

یهو به چشمام نگاه کرد و جوری که واقعا تعجب کرده باشه گفت:چجوری؟!

نمی‌دونم الان اینجوری شده بود یا واقعا همیشه همینجوری رفتار میکرد ولی خیلی خنگ به بنظر میرسید،احساس میکردم پسر عضله ای که جلوم ایستاده و من دارم تو ذهنم عضله هاشو اندازه گیری میکنم یه پسر بچه پنج سالس که قراره ازش مراقبت کنم!

سعی کردم جلوی خندمو بگیرم و در جواب به چشم های منتظرش شونه ای بالا انداختم و گفتم:نمیدونم!تو کره هر ده نفر تقریبا حداقل پنج نفرشون اینطورین،نه؟

نگاهش دوباره پایین رفت،چرا اینجوری شده بود؟!

حتی بوی الکل هم نمی‌داد.

دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و سرشو بالا آوردم و بوسه ای به لباش زدم و چند سانت عقب اومدم،بهش نگاه کردم،نگاهش کاملا تغییر کرده بود،صاف ایستاد و حالا که بالا تر از منی که نشسته بودم قرار گرفته بود جلوتر اومد و کمرشو بین پاهای برهنه ام که از شلوارک مشکی رنگ و لیم بیرون بود جا کرد و با گرفتن کمرم دوباره لب هامون به هم رسید.

با ولع همو میبوسیدیم و سر هامون مدام می‌چرخید.
آنقدر گرمم بود که داشتم آتیش می‌گرفتم با اینکه فقط تاپ نازکی تنم بود.

مدت طولانی گذشته بود و احساس میکردم لب هام بی حس شده،ولی هنوزم ازش خسته نشده بودم.

گاز محکمی از لب پایینم گرفت که جیغمو بلند کرد و احساس میکردم که داشت میخندید،کش اومدن لب هاشو کاملا حس میکردم.

از هم جدا شدیم و لبمو داخل دهنم جمع کردم،مزه خون تو دهنم بود.

شونه راستشو هل دادم و اخمی از درد کردم و از میز پایین اومدم،دستمو روی لبم فشار دادم و وارد دستشویی شدم.

پشت سرم راه افتاد و گفت:چیشد،بزار منم ببینم.

چپ چپ نگاهش کردم و به خودم توی آیینه کوچیک دستشویی خیره شدم،توی درگاه در ایستاد و سرشو خم کرده بود تا صورتمو ببینه.

آبی سردی به صورتم زدم تا ورم لب هام و زخمشو اروم تر کنه.

درد میکرد در حدی که توی چشمام اشک جمع شده بود اما اونقدرام نبود که بخوام شلوغش کنم ولی از اینکه بهش عذاب وجدان بدم همچین بدمم نیومده بود.

از کنارش رد شدم و صورتمو خشک کردم،هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که با حس دوباره دستاش و بلند کردنم،نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دوباره جیغ خفه ای کشیدم...

پایان

و این داستان ادامه دارد😂🖇️🌠

Badboy,Badgirl{complete}Where stories live. Discover now