حرفی نیست،فقط مثل این دوتا نباشید،هیچ وقت🤣
ووت و کامنت یادتون نره🙆🏻♀️❤️___________________________________________
"لیسا"
سشوارو خاموش کردم و به خودم توی آیینه خیره شدم،از دیشب هزار بار به اینکه
"این همه آدم و مرد روی زمین هست،چرا باید با پسر شریک بابام،کسی که ازش بدم میاد و طرز فاکی جذابه،اونم توی اپارتمانم سکس کنم"
فکر کردم ولی تنها جوابی که میتونستم به خودم بدم این بود که خب اون جذابه!
ولی جذاب بودن هر کسی دلیل میشه باهاش بخوابم؟!
کلا تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم و مثل قبل رفتار کنم.زنجیر نقره ای رنگ کیفمو روی دوشم انداختم و نگاه آخر و به موها و چتری های تازه سشوار کشیدم انداختم و از اتاقم بیرون اومدم به سمت کاناپه توی پذیرایی رفتم و با دیدن چشم های بسته جونگکوک چند ثانیه به پشت بازو و کتف های عضلانیش که به شکم خوابیده بود خیره شدم.
وقتی بیدار شدم تمام شب کنارش و روی همین کاناپه و بین بازوهاش خوابیده بودم.
سعی کردم دوباره ذهنم به دیشب کشیده نشه.
گوشیمو بالا آوردم و دستمو روی صفحه کشیدم.با صدای شیپوره بلندی که پخش شد،خودم با اینکه میدونستم برای بیدار کردنش اینکارو کردم یه لحظه ترسیدم،ولی اون پسر،یک سانت بیشتر تکون نخورد.
دهنم از تعجب باز مونده بود،از موقعی که بیدار شدم هر کاری کردم و سرو صدا هاش باعث نشده بود یک ثانیه توی خوابش وقفه ایجاد بشه.
با بار دوم،انگار کمی هوشیار تر شده بود غلطی زد و به پشت خوابید،حالا میتونستم دوباره عضله های سینه و شکمش رو ببینم.
لب هامو به هم فشار دادم و با حرص از بیدار نشدن و خواب سنگینش،نیپل کوچیک سینشو بین انگشت هام فشار دادم.
با احساس درد دستاش و ضربدری بالا آورد و تازه چشم هاش باز شد،اول گیج نگاهم کرد و بعد با یه حرکت بلند شد و با چشم های گرد شدش بهم زل زد و با صدای بم و گرفته گفت:چخبره؟!!
لبخند بزرگی از حرص زدم نگاهش کردم و همونطور که یک دستم و به کمرم زده بودم گفتم:فکر نمیکنی برای پرسیدن این سوال یکم دیر شده؟!
ساعت یازده ظهره و تو هنوز روی کاناپه من خوابیدی!دستی توی موهاش کشید و یکم به اطراف نگاه کرد و اخمی کرد و گفت:بازم دلیل نمیشه اینجوری بیدارم کنی!
ابرویی بالا انداختم و در حالی که پیراهنش و روی سرش مینداختم گفتم:نکنه توقع داشتی چون باهم بودیم، با بوسه بیدارت کنم و برات صبحونه درست کنم؟!
گیج زمزمه کردو گفت:نه تا این حد ولی شاید آره...
پوکر نگاهش کردم و به سمت در رفتم:زود باش بپوش،من کار دارم،به اندازه کافی معطل شدم!
نیم بوت های مشکی رنگم و با دمپایی خونگی هام عوض کردم و منتظر به در دستشویی زل زدم،با حوله ای که بهش داده بودم صورتش و خشک کرد و بیرون اومد،هنوز هم گیج بود و اینو از قیافش میتونستم بخونم.
یجوری سوالی و مثل احمق ها نگاهم میکرد که انگار من نصفه شب رفته بودم خونش و بهش گفتم باهام رابطه داشته باشه!
"جونگکوک"
تمام مدتی که بیدار شدم و لباس پوشیدم گیج بودم،الان داشت چه اتفاقی میوفتاد؟
تا حالا هیچ وقت صبح،بعد از رابطه و شبی که با دخترا بودم ندیده بودمشون و لیسا اولین کسی بود که صبح بعد از سکسمون میدیدمش و باهاش حرف میزدم،این عجیب ترین اتفاقی بود که برام افتاده بود و سعی بر هضم کردنش داشتم.علاوه بر این،اون یجوری رفتار میکرد که تا الان من با همه رفتار میکردم،انگار اون بود که داشت منو دور مینداخت و سرم فریاد میکشید تا بفهمم که رابطه ما فقط یک شب بوده و تمام.
این اصلا برام خوشایند نبود،الان حسه تمام دخترایی که ولشون میکردم یا بهشون پول میدادم و درک میکردم.
اینکه مثل دستمال استفاده بشی و وقتی کثیف شدی،زیر پاشون لگدت کنن و دور بندازنت.صورتمو خشک کردم و به سمت سوییچ و موبایلم که روی میز جلوی همون کاناپه دیشبی بود رفتم و برش داشتم و دکمه های پیراهنم و بستم،ساعتمو پیدا نمیکردم و اصلا یادم نمیومد کجا انداختمش.
بیخیالش شدم و به سمت در و لیسایی که منتظر ایستاده بود رفتم و در و بست.
الان قرار بود چیکار کنیم؟من با هیچ کس از اطرافیانم و حتی دخترای دانشگاه نبودم و دروغ نبود اگه بگم نمیدونستم باید در مورد چی باهاش حرف بزنم و چه واکنشی داشته باشم!
من تا حالا به غیر از رابطه های یک شبه و سکس،حتی با هیچ دختری هیچ نوع رابطه احساسی و چیز دیگه ای نداشتم.در آسانسور باز شد و لیسا داخل رفت و من مثل احمق ها با خودم درگیر بودم و متوجه نشدم،به خودم اومدم و دویدم و دستم و داخل بردم و جلوی بسته شدن در و گرفتم.
در ها باز شدن و لیسا با تعجب به من نگاه میکرد،به چشم های درشتش خیره شدم و نفسمو با استرس بیرون فرستادم،باید باهاش حرف میزدم،باید یه چیزاییو مشخص میکردیم.
پایان
🗿🔪حمایت کنید،مو در آورد انگشتم🌾✨
YOU ARE READING
Badboy,Badgirl{complete}
Fanfiction◉ نام فن فیک: #پسربد_دختربد ◉ ژانر:عاشقانه_دانشگاهی_اسمات • ◉ قسمتی از فیک: لیسا در حالی داد میزد از پشت سرم گفت:کی لذت برد؟این تو بودی که اینجا اومدی. برگشتم و ابروهامو بالا دادم و گفتم:پس تو چرا قبول کردی؟! در حالی که از جلوم رد میشد و در ماشینش ک...