هلّووو شفاتیل
امروز دو پارت آپ میکنم، پس حواستون باشه که به هر دو به یه اندازه و به میزان خیلی زیاددد عشق بدید🤍☆👉🏻🌟
بدون توجه به بدن برهنه ای که انگار کنارش به خواب رفته بود، خودش و کنار کشید و بلافاصله به سمت شلوارش که روی زمین به چشمش خورده بود خیز برداشت.طوریکه انگار برهنه بودنش رو باور نکرده باشه، قبل برداشتن شلوار نیم نگاهی به پایین تنه ی خودش انداخت! نگاهی که به این موضوع مهر تاکید زد.
- فاک...
زیرلب ناسزایی گفت و سراسیمه باکسرش رو که زیر شلوارش مدفون شده بود، برداشت و به تن کشید.
کمی پشت و رو کردن شلوار و گشتن جیبهاش کافی بود تا موبایلش رو پیدا کنه.
میخواست بدونه ساعت چنده، مطمئن بود خیلی نخوابیده ولی میدونست به قدری عقل از سرش پریده بود که متوجه گذر زمان نشه... "۹:۴۸"...
نگاه دوباره ای از سر گیجی به صفحه گوشی انداخت.
۹:۴۸؟
صبح بود یا شب؟
توی اون اتاق تاریک بدون پنجره فهمیدنش سخت بود.جواب سوالش و با دیدن پیام ها و میسد کالهای ثبت شده از مادرش کاترین، روی صفحه گوشی گرفت.
اخرین پیام برای نیم ساعت پیش بود، از طرف ناپدریش، جیمی!
- بهتره تا ساعت ۱۰ خونه باشی لویی تاملینسون.
" لویی تاملینسون"
لحن جیمی موقع به زبون اوردن اسمش تو ذهن لویی تداعی شد، درست مثل موقعی که عصبانی بودنی صداش میزد، اره! اونا عصبانی بودن... و احتمالا نگران.
لویی نفس سنگینشو بیرون داد، مغزش هنوز قفل بود و متوجه بُعد زمانی و مکانی که توش گیر افتاده بود نمیشد. انگار همه چیز مثل یه خواب بود.
نمیدونست دقیقا کجاست ولی میدونست که تو ۱۲ دقیقه نمیتونه خودش و برسونه خونه، پس بدون توجه به عواقب دیرکردش، نگاهش رو سمت لیام که حالا متقابلا لویی رو زیر نظر داشت چرخوند.
انگار اون چشم های شکلاتی کم کم داشتن حقیقتی که کمی پیش رخ داده بود رو تو مغز لویی تزریق میکردن و باعث جنبیدن خون توی گونه هاش میشدن...
لویی که تازه از اثر فاجعه بار الکل بیرون اومده بود و متوجه موقعیتی که توش قرار داشتن شده بود، با اضطراب اتفاقات رو کنار هم چید تا شاید به نتیجه ای برسه.
" بازی فوتبال، باخت بخاطر داوری ناعادلانه، داد و بیداد پسرا، دوش آب، اون پسر... تد، هودی خیسش دور تن لخت اون... لیام، خنده هاش، بار... الکل، تهوع، دستشویی، لیام... لیام... "
YOU ARE READING
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...