هلّو شفتالوهای سی:)...🫂💗
خوبید؟ چخبراااا؟🎀به یکی از ریدرا قول داده بودم تا اخر هفته پارت بذارم، درسته جمعست و دقیقا آخرین روز هفته ولی درهر صورت here I am...️🤠🥂
زود بریم سراغ پارت جدید که خودم شخصا خیلی دوسش دارم:)
🎵:
Star shopping -Lil Peep-Dollhouse -The weeknd ft Lily Depp-
Bored -Billie Eilish-
Never left my mind -Plaza-*طبق فضای داستان اهنگارو به ترتیب پخش کنید.
☆👉🏻🌟
- بابا...
لبهای سرخابی رنگش با صدای بچگونه اش این کلمه رو لب زدن. موهای فرفریش صورتش رو پوشونده بود و چشمهای سبز رنگ درشتش رو از دید مخفی میکرد.
با دستهای کوچکش از دستگیره ی در آویزون شد و نگاهی مردد به داخل اتاق انداخت. صداهایی که به گوشش میرسید نشون میداد که پدرش اونجاست.- بابایی...
اینبار بدون اینکه منتظر جوابی بمونه وارد اتاق شد. تاریک بود. با قدمهای نامطمئن و کوتاه به سمت تنها نقطه ی روشن اتاق رفت و از پشت به مردی که پشت میز نشسته بود نزدیک شد. مثل همیشه مشغول کار بود.
- نمیای شام؟
با نزدیک شدن به اون مرد و آویزون شدن از گردنش پرسید.
- مواظب باش
قبل اینکه بتونه حلقه ی دستش رو دور گردن اون سفت تر کنه جسم کوچکشکنار زده شد.
- مواظب باش کثیف نشی
اون مرد با بالا بردن دستهاش گفت و نگاه پسر بچه که ازش فاصله گرفته بود روی دست های پدرش چرخید.
خون از دستش چکه میکرد و دستکش جراحی که به دست داشت تماما به رنگ سرخ آغشته بود. جثه ی بزرگ اون مرد مانع دیده شدن اونچه روی میز بود میشد ولی هری میتونست بوی تندی رو که تو هوا پخش شده بود حس کنه.- بابا
هری درحالیکه قلبش به تپش افتاده بود لب زد.
- چیکار داری میکنی؟..
سعی کرد خودش رو عادی جلوه بده تا در عالم بچگانه ی خودش بتونه اعتماد پدرش رو بدست بیاره، با این حال رنگش پریده بود و لرزش خفیف تو صداش بود.
دزموند بدون پاسخی دستکشهای آلوده رو از دستاش بیرون اورد و برداشتن یک قدمش کافی بود تا اونچه روی میز بود دربرابر چشمهای بهت زده ی هری نمایان بشه.
YOU ARE READING
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...