▪️14▪️

1.6K 485 1K
                                    

ثلااام بر شفاتیلِ سی🍑🤚🏼

عاقا یه پارت چاق و چله اوردم براتون😋
از همین اول میگم تجهیزات لازم برای خوندن این پارتو دم دستتون داشته باشید و اماده باشید که این پارت قراره حسابی احساساتتونو به بازی بگیره‌:")
دستمال کاغذی دن زات دان.

البته یه سورپرایزم منتظرتونه👀

Music:
Traitor -olivia rodrigo-
Favorite crime -olivia rodrigo-

☆👉🏻🌟

ضربه ی محکمش با نوک پا، سنگ کوچیک روی خیابون
رو چند متر جلوتر پرت کرد تا اینکه کاملا از میدان دیدش محو شد.

به این ترتیب، با گم کردن سنگی که دقایقی بود خودش رو باهاش سرگرم کرده بود کلافه وار دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد و زیرلب غرولندی کرد.

از منتظر موندن متنفر بود ولی چاره ای نداشت، دیدن لویی ارزش این انتظار رو داشت، مخصوصا اون روز...

با تشخیص دادن چهره ی اون پسر که پشت کلاه کپش قایم شده بود و از مدل خاص راه رفتنش مشخص بود که کسی جز لویی نیست، متقابلا به سمتش به راه افتاد و هیچ سعی ای تو مخفی کردن لبخندش که با هر قدم گشادتر میشد نداشت.

-تومو!!

-پینو...

لویی قدمهاشو سریعتر کرد و با لبخندی که بخاطر دیدن دوستش قوس بیشتری به سمت چشماش برداشته بود، خودش و تو آغوش اون پسر رها کرد.

لیام لویی رو محکم به سینه اش فشرد، حالا تموم حرصش خوابیده بود، حتی به یاد نداشت که نزدیک نیم ساعت تو خیابون بخاطر اون علاف شده بود. بجای همه ی اینا لبهاش جمله ای که تو دلش سنگینی میکرد رو تو گوش لویی زمزمه کردن:

-دلم برات تنگ شده بود...

سفت تر شدن حلقه دست لویی دور لیام به معنی تایید حرفش بود.

اونا نزدیک سه هفته ای بود که همو ندیده بودن و این برای بهترین دوستا زمان زیادی محسوب میشد.

-هییی...
من فرفریاتو دوست داشتممم...

لویی که تازه بعد بلند کردن سرش از پهلوی لیام متوجه مدل موی جدید اون شده بود ابروهاشو درهم کشید و شاکیانه گفت.

-نگو که اینو دوس نداری...

لیام با لحن مظلومی گفت و لبهاش و روی هم جمع کرد‌.

-الان بیشتر شبیه یه تاپ لعنتی به نظر میرسی...

-و این یعنی تو عاشقش شدی!

S.F.PDonde viven las historias. Descúbrelo ahora