▪️36▪️

1K 160 369
                                    

سلام دومبولیای منننن👅
چه خبرا؟
امروز اینجا یه برف قشنگی بارید که رسما روزمو ساخت🌨🥲

بریم پارت رو با زیام گوگولی شروع کنیم🍧👻👀
و در ادامه لری خواهیم داشت🔪☠💦

☆👉🏻🌟


دستشو زیر کش شلوارش فرو برد و جایی رو که میخارید با بی حوصلگی خاروند. تو خواب و بیداری غلتی روی کاناپه زد و روی زمین افتاد.

"عاااخ.."
بدون تکون خوردن نالید و پیشونیش رو به زمین چسبوند.

" همه جام درد میکنه"
"فاک"
زیرلب غرید و مثل خوابگرد ها از جاش بلند شد. چشمهاش رو که باز نمیموندن با دست مالید و با قدم های شل و ول به طرف اتاق رفت. خودش رو روی تخت انداخت و خمیازه ای کشید.

"عاخیششش"
چنگی به بالش کنارش زد و صورتش رو توی بافت نرم اون فشرد.

" هممم... چقد نرمههه!!"
با صدای نامفهومی زیرلب نجوا کرد، هنوز خوابش رو از سر نگرفته بود که صدای خروپف های آرومی رو کنار گوشش شنید، از شدت خواب آلودگی صداهارو نادیده شمرد و بالش رو محکم تر تو بغلش فشرد، خواست غلتی بزنه که بالش به نظرش سنگین تر از حالت عادی رسید. با قدرت بیشتری اون رو به سمت خودش کشید و هنوز متوجه چیزی نشده بود که مشتی رو صورتش خوابید.

" هییییی!!!"
مثل برق گرفته ها چشمهاش رو باز کرد و درحالیکه به خیال بالش، باسن لیام رو سفت بغل کرده بود اون رو نگاه کرد.

- چیکار داری میکنییی؟؟؟ ولم کن!

لیامم پنیک زده پرسید و زین سراسیمه باسن اون رو رها کرد.

- هاا؟.. آ..ببخشید ببخشید... گفتم پس بالشه!..

" خدای من..."
لیام با حرص غرید و داشت پتو رو روی خودش میکشید که به یکباره به خودش اومد.

- ها؟؟!!... تو اینجا چیکار میکنی؟!..

پرسید و همون لحظه سعی کرد با لگد زین رو از روی تخت پایین بندازه.

- تو تموم شبو اینجا بودی؟؟!!

- معلووومه که نههه!

زین با کش و قوس دادن به بدنش گفت و ادامه داد:

- تموم شب رو اون کاناپه ی کوفتی که بیشتر مثل یه تابوت میمونه بودم و همه جام گرفته، عوضش تو اینجا مثل پرنسسا گرفتی با خیال راحت خوابیدی!

- ینی هیچ کاری نکردی دیگه؟ نه؟...

لیام با نگرانی پرسید و به طور نامحسوسی باسنش رو تکون داد تا  مطمئن بشه دردی نداره و به فاک نرفته!!

- نگران نبااااش! همه چی او..

با چرخیدن چهره ی لیام به سمتش، جمله ی زین نصفه موند و براقش و بلعید.

S.F.PWhere stories live. Discover now