▪️26▪️

2.2K 449 1.3K
                                    

هلّووو شفاتیلم♡
خوبید؟:)

ازونایی که شب منتظر موندن معذرت میخوام، دیشب قرار بود این پارت و آپ کنم ولی حالم زیاد خوب نبود و نتونستم برسونم... بخاطر همین مجبور شدم نگهش دارم برا امروز.
عوضش خوبه اینطوری لاقل میفهمم بازدهی پارتا وقتی شبا آپ میکنم بهتره یا روزا.
شما خودتون کدومو ترجیح میدید؟
اینکه مثل همیشه شبا آپ کنم(همون حدودای ۱۱ /۱۲ اینا) یا اینکه مثل امروز ظهر خوبه؟
البته فک کنم قبلنم پرسیده بودم این سوالو🤔
گفته بودید شب... ولی خب بازم جواب بدید ببینم اینبارم نظرتون همونه؟😂

درمورد این پارتم بگم که...👹
گلنار لازمید دیگه... چی بگم، چرب کنید و استارت بزنید، این پارت اسمات داره😶🧼

Music:
I wanna be yours -Arctic monkeys-
Earned it -the weeknd-

☆👉🏻🌟

-من دیگه میرم لیام.

جسی با صدای آرومی پچ پچ کرد و از جاش بلند شد.

- آره منم، صبر کن با هم بریم.

لیام کتابش رو بست و همزمان که جسی خودشو توی دوربین سلفی گوشیش چک میکرد، با انداختن کوله اش رو دوشش به همراهی جسی از کتابخونه بیرون رفت.

- کودی کجاست؟

- گفت دم ورودی کالج منتظره.

لیام "آهانی" گفت و برای چک کردن پیامی که براش اومده بود گوشیش و جلوی صورتش گرفت.

با دیدن یکی دیگه از پیامهای تبلیغاتی مسخره ای که مدام بهش میومدن زیر لب غر میزد که صدای ناگهانی جسی باعث چرخیدن نگاهش به سمتی که اون دختر اشاره میکرد شد.

- هی اونجارو!

لیام با تعجب به گرد و خاکی که کل فضارو پرکرده بود و جمعیتی که اونجا جمع شده و سروصدا میکردن خیره شد.

- چه خبره؟!

هر دو بدون اینکه چیزی بدونن با کنجکاوی به سمت بقیه و اون صدای سرسام آور رفتن، صدایی شبیه صدای غرش موتور به همراهی جیغ و هورای دانشجوهایی که محاصرش کرده بودن.

لیام با عقب زدن پشت سر هم ادمایی که کنار هم جمع شده بودن بالاخره راهی برای رسیدن به جلو پیدا کرد.

ایستاد و اجازه داد گردوخاکی که عملا جلوی دیدش رو گرفته بود بخوابه تا بتونه بفهمه چه چیزی اینطوری همه رو به وجد آورده.

- هی، اینجا چه خبره؟

لیام از پسری که کنارش ایستاده بود و با هربار پخش شدن خاک به سمتش، با خنده مشتش و تو هوا تکون میداد پرسید.

- از نمایش لذت ببر پسر.

اون پسر گفت و دیگه توجهی به حالت گیج لیام که انگار اصلا تو باغ نبود نکرد.

S.F.PWhere stories live. Discover now