☆👉🏻🌟
کفش های لوفر گوچی، شلوار پاچه گشاد سفید رنگ، بلوز راه راه ابی کمرنگش که مثل همیشه چند دکمه ی اولش باز بود و گوشه ای از تتوهاشو نمایان میساخت و گردنبند مرواریدی که از روی گردنبند صلیب همیشگیش دور گردنش انداخته بود، ظاهر فوق العاده ای رو براش ساخته بودن.
هری حالا با استایل کژوالش پشت میز غذاخوری پیش اون دوتا پرنده ی عشق نشسته بود و باید اعتراف میکرد ازین همه عشقی که توی هوا موج میزد کم کم داشت اوقش میگرفت!
انگار دست خودش نبود و هیج درکی ازون زوج نداشت، اون عشق رو نمیفهمید.
با خودش فکر میکرد:"عشق"
فقط یه کلمه ست.
ولی ساده ترین دروغ برای فریب دادن ادما و کشوندن اونا به زندگیمون... برای فرار از تنهایی...
برای فریب خودمون و کشیده شدن به دنیایی جدید.این درست مثل طنابی میمونه که برای نجات بهش پناه میبریم، طناب رو میکشیم و میکشیم تا به تهش برسیم، جایی که منتظریم این طناب به تکیه گاهی بند باشه و عامل نجاتمون... ولی نهایتش اون طناب بجای نجات، دور دست و پامون میپیچه و رهایی و حتی تقلا رو برامون سخت تر میکنه...
عشق دیوونگیه، درست مثل یه مرض،
یه اختلال روانی!
ادمای عاشق مطمئنا مازوخیستن...این احساس بلخره یه روز ته میکشه، دیر یا زود احساس خستگی و تکرار جاش رو پر میکنه.
درست مثل مرگ! نمیدونی کی ولی میدونی که یه روز تهشه، ته همه جیز.
عشقم همینه.
نمیدونی کی، ولی میدونی که یه روز این احساس متوقف میشه.
یه روز تو دیگه "دوست نداری"، نه مثل سابق...
و درست مثل مرگ تنها چیزی که برات میمونه عذاب بعدشه! عذابی که خودت مسببش بودی و خودت اجازه دادی تا این حد دامن گیرت بشه.نیازی به عشق نیست تا وقتی که میشه ادمارو خرید، میشه اونارو وابسته کرد و مطیع...
باید نقطه ضعف آدما رو پیدا کرد، علاج رو نشونشون داد و ازش محرومشون کرد تا برای رسیدن بهش التماست کنن. مثل تشنه ای توی بیابون که حاضره برای قطره ای آب اسیر سراب بشه و جونشو بده.
باید اسیر سرابشون کرد.
سراب و خیال.و چه جالب که عشق خودش بزرگترین نقطه ضعفه،
غیر واقعی ترین سراب...باید تمام قدرتهارو از یه انسان گرفت تا بشه رامشون کرد. باید سراسر ضعف باشن، باید چشمهاشون رو بست تا بشه افسارشون رو به دست گرفت.
و بعدش دنیای خودت و میسازی و فقط ادمایی رو واردش میکنی که فرمانبردار توعن و افسارشون به دست خودت.نه حقی دارن و نه قدرتی در برابرت. تو میشی خداشون و هر بلایی سرشون بیاری اونا باز شکرت میکنن و وقتی ازشون خسته میشی... کافیه مثل یه زباله به راحتی از زندگیت پرتشون کنی بیرون. به همین سادگی.
YOU ARE READING
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...