هلّووووو به همگی
چطوریایید بچه های من؟اومدم دم عیدی بهتون پارت جدید عیدی بدم🕺🏻
این پارت یکی از پارتای مورد علاقه ی خودمه:)
سووو، لتز گوووو🏃🏻♀️
🎵: Pray -Emo-
*For larry's part👀💦*☆👉🏻🌟
"با تشکر از دکتر وایت، دکتر استایلز و دکتر گومز که افتخار شرکت در این میتینگ آنلاین رو دادن و اطلاعات و تجربیاتشون رو با ما به اشتراک گذاشتن."
با خاتمه یافتن میتینگ آنلاینی که مربوط به بررسی کِیس های نادر اختلالات روانی بود، هری نفس راحتی کشید و با بی حوصلگی کروات دور گردنش رو که دیگه داشت احساس خفگی بهش میداد شل کرد. با چنگِ دست موهاش رو عقب زد و به پشتی صندلیش تکیه داد. اصلا تمرکز نداشت، با این حال باید مطالعاتش رو کامل میکرد.
مقاله ای رو درمورد نحوه ی عملکرد و اثر یک سری داروهایی که روشون تحقیق میکرد باز کرد و سعی کرد تمرکز کنه. جلوتر رفت و پاراگرافی رو که یکبار خونده بود دوباره خوند. تلاشش بی ثمر بود. نگاهش بی هدفانه بین جملات میچرخید و حتی کلمه ای وارد مغزش نمیشد. بدنش گرگرفته بود و نفساش سنگین شده بودن. خوب میدونست چی باعث این حالش بود.
نفسش رو با فشار از بینی بیرون داد و بی اختیار دستی روی دیک سفت شده اش که برجستگیش از روی شلوار هم حس میشد کشید. معلوم بود که با اون حال و با اون حجم بالا از هورمون هایی که تو بدنش ترشح میشد نمیتونست تمرکز و مطالعه کنه. از دیروز و حتی در تمام طول میتینگ وضعش همین بود و اعصابش رو به هم ریخته بود.
"فاک..."
غرید.
با یک دست کمربندش رو باز کرد و سعی کرد همونطور که نگاهش روی مقاله بود کمی خودش رو آرومتر کنه.با تصویری که بی اختیار تو ذهنش پخش شد، چینی به ابرو انداخت و سر تکون داد.
" اون پسر کوچولوی مادرجنده..."
طوریکه انگار متهم اصلی رو پیدا کرده باشه زمزمه کرد و نفس سنگینی سینه اش رو ترک کرد." زیادی دارم مراعاتشو میکنم.."
با یادواری وقایع روز گذشته زیر لب گفت و چشماش رو روی هم فشرد. با این حال میدونست که باید یه مدت بهش سخت نگیره تا با نزدیک شدن پایان قرارداد بتونه نگهش داره.
دیکش رو تو دستش فشرد و گردنش رو به عقب خم کرد.
" اون نیم وجبی حتی عرضه نداره یه کاریو درست انجام بده"
عصبی بود.
و درحالیکه با لمس شدن دیکش حتی هورنی تر از قبل شده بود، با حرص از جاش بلند شد و یک راست گوشی رو برداشت.
STAI LEGGENDO
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...