▪️18▪️

2.1K 501 2K
                                    

هلّوووو شفاتیلم🍑
چطور مطورییید؟🥰
ببینم لیلو هارتتون ترمیم یافته یا هنوز نه؟👹🔪

خببب بلخره پارت موعود رسیددد💚💙
همونطور که گفتم، تو بوک قبلی که واسه چپترا بجای عدد اسم مینوشتم، اسم این پارت sucker for pain بود، حالا میخونید میفهمید چرااا😏🤭

ولی بچه ها...
راستشو بخواید من کمی دلخورم از دستتون.. ببینید چنبار گفتم این تعطیلات عید تنها فرصتی بود که من میتونستم بوک رو تند تند آپ کنم، حتی گفته بودم اگه به شرط برسونید من هر روزم میتونم آپ کنم ولی میبینید که وضعو! یدور بعد آپ دوباره باید یه تلنگر بزنم، دوباره از مسج بورد یا چنل تاکید کنم که عاقاآااا برید ووت بدید تا شاید اون موقع ووت بدید تازه به شرط برسه. خیلی نامردیه... هم در حق منه نویسنده هم در حق کسایی که منتظر پارت جدیدن...
میدونم شاید خیلیا الان مسافرت باشن و نبینن و نخونن، ولی روی حرف من با اون کساییه که میخونن و ووت نمیدن...

دیگه انتظار دارم همتون کامنت بذاریدا👾
نذارید کامنتا زیر ۱ کا باشه، نزدیک ۸ کا کلمست خودش💥

Music:
Power it up -Rihanna-
Sucker for pain -Lil wayne-

☆👉🏻🌟

لویی پیشونیش و به پنجره ماشین تکیه داده بود و اجازه میداد سرما از پنجره ی عرق کرده به زیر پوستش نفوذ کنه تا شاید کمی از حرارتی که تو وجودش حس میکرد کم بشه.

بخاطر گریه ای که کرده بود پلکهاش سنگینی میکردن و برای باز نگه داشتنشون مجبور بود مدام ابروهاش و بالا ببره.

" اگه تو ماشینش خوابم ببره مجبور میشه مثل فیلما بغلم کنه ببره خونه! شایدم برد خونه ی خودش؟!! "

بدون اراده به نقشه ی مسخره ای که به ذهنش‌رسیده بود خندید و اهسته از سر تاسف به خودش سر تکون داد.

هری زیرچشمی زیرنظرش داشت، از وقتی که با اون حال آشفته سوار ماشین شده بود.

رد اشک روی صورت معصوم اون پسر زیباتر از چیزی شده بود که تصور میکرد‌. طوریکه صداش گرفته بود و زیرچشماش پف کرده بود، سرخی گونه هاش و اون حالت های بی دفاعش... خواستنی بود!

پس این پسری که حالا از پیشش رفته بود، لیام، اینقدر براش مهم بود؟! خوبه که زودتر از شرش خلاص شده بود!!

هری با خودش فکر کرد و به روندن ماشینش ادامه داد.

ساعت از نیمه شب گذشته بود و کم کم اطراف برای لویی آشنا به نظر میومد، فروشگاه ها و خیابون هایی که نشون میدادن دارن به خونه نزدیک میشن.

ولی هرچقدر میگذشت چیزی از سرعت ماشین کاسته نمیشد.

با گذشتن از جلوی خیابونی که سمت خونه شون میرفت، لویی با تردید تکیه اش رو از پنجره گرفت و برای دیدن دوباره ی اون خیابون و مطمئن شدن، به سمت عقب چرخید.

S.F.PWhere stories live. Discover now