هلّووو شفاتیل🍑
حالتون چطوررره؟:>
خب بگید ببینم تا الان تعطیلات چطور گذشته براتون؟🛌واااایایایاایای
دیدید امشب لری چطوری اتک زدن پافیوزااااا؟
گفتم منم روش، بیام با یه پارت جدید اتک بزنم😁عاقااااا... بعد مدتهااااا لویی لخت داشتیم:")
دلم به تتوهاش که مدتها بود زیر لباساش از دیدمون مخفیشون میکرد یه ذره شده بود🥲🤏🏻باورتون میشه ۳۰ اردیبهشت قراره البوم جدید هری منتشر شهههه؟ "خونه ی هری"🥲🥲🥲
من زنده نمیمونم.
نه...عوا راستی بچه ها، پارت قبلی برا چن نفر یکی دو تا از جمله ها رو نمیاورد؟ نمیدونم حقیقتا مشکلش چیه و چطور حل میشه...:/ هنوزم نمیاره؟...
برا بقیه کامل بود پارت قبل؟🥲* یه سریم به چنل بزنید اگه نزدید، اونایی که میگفتن کست تو چنل نیست کافیه Cast رو سرچ کنید عکسا میان براتون. پینشونم کردم😌🔥
(عکسایی که تو کست گذاشتم شامل عکس خود پسرا/دبی/کیت/تد/مارلو/لیزا/ونسا عه. جلوتر شخصیتهای جدیدی هم وارد داستان میشن که به موقعش میذارم چنل عکس اونارم)Music: The beach -the neighbourhood-
*حتما اهنگو پلی کنید، هندزفری بذارید و زیادش کنید. و بعد... خودتون رو جایی تو داستان تو اون فضا تصور کنید:)
☆👉🏻🌟
پنجره ها مدام کدر میشدن و برف پاک کن ها بدون وقفه روی اونها میچرخیدن تا با کنار زدن قطرات بارون، دید رو واضح تر کنن.
هری با شدت گرفتن بارش، پنجره ها رو بالا داد و حالا فضای بسته و گرفته ی ماشین به لویی این حس رو میداد که توی بطری ادکلن هری غرق شده باشه، بویی که ترکیب فوق العاده و بی نظیری با بوی بارون میساخت.
صدای برخورد بی امان قطره های بارون با شیشه های ماشین باعث میشد چیزی از آهنگی که مدتی بود با صدای خیلی پایین پخش میشد شنیده نشه.
کابین تاریک ماشین با نور چراغهای کنار جاده که با سرعت از کنارشون رد میشدن روشن و خاموش میشد و این تنها منبع نورشون بود.
لویی نفس عمیقی کشید و پلکهاشو روی هم گذاشت.
از وقتی سوار ماشین شده بود جز سلام کلمه ی دیگه ای بینشون رد و بدل نشده بود، شایدم دلیلش این بود که حرفی برای زدن با هم دیگه نداشتن... و این شرایط، جو حاکم بینشون رو سنگین تر میکرد.
لویی خودش و سمت در ماشین مچاله کرد و با نگاهش مسیر حرکت قطره هایی که روی پنجره با پیوستن به هم بزرگتر و سریعتر میشدن تعقیب کرد.
انگار میخواست هرطور شده وقت کشی بکنه تا بلخره به مقصدشون برسن.
نگاهش بی اراده به سمت هری که تو سکوت به جاده ی خیس و تاریک زل زده بود چرخید.
YOU ARE READING
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...