☆👉🏻🌟
-سلام... برای ساعت ۱۰ وقت گرفته بودم.
-خانمِ؟
-اودل، کاترین اودل.
منشی بدون کلمه ای سرش رو به سمت مانیتور روی میزش چرخوند و وقتی کیت بعد چند لحظه نگاه های درهم کشیده و مشکوک اون رو که نتیجه ی پیدا نکردن همچین اسمی از بین اسامی ثبت شده بود روی خودش حس کرد با سراسیمگی اضافه کرد:
-اوه... فکر کنم جلسه به اسم لویی تاملینسون ثبت شده باشه!
منشی بخاطر اینکه اون خانم از اول اسم درست رو دراختیارش قرار نداده بود زیرلب چیزهایی غرید و با پیدا کردن اسم لویی تو لیست به حرف اومد:
-درسته اینجاست، باید منتظر بمونید.
-منو دکتر هوران معرفی کردن!!
کیت با لبخند کج و کوله ای گفت، طوریکه انگار دونستن این موضوع قرار بود تغییری در شرایط ایجاد کنه.
-خیلی خب خانم! لطفا منتظر بمونید، الان کس دیگه ای داخل اتاقن.
-ولی الان نوبت من بود و نباید کس-
جمله های کیت با لحن قاطع منشی نصفه موند :
-نوبت شما ساعت ۱۰ بود و الان ساعت ۱۰:۱۲ دقیقه است خانم! دکتر که نمیتونستن تو این مدت منتظر شما بشینن، درسته؟ لطفا صبر کنید تا بیمار فعلی ویزیت بشن بعدش شمارو داخل میفرستیم، زیاد طول نمیکشه.
جمله های پشت سر هم منشی با اون صدای نازک و تو دماغیش چاره ای جز انتظار برای کیت نذاشت.
۵دقیقه ای سپری شده بود که مرد میانسالی از اتاق بیرون اومد، مردی با ظاهری اتو کشیده و مرتب که به راحتی از روی حرکات و رعشه های تیک وار بدنش و چیزهایی که به ارومی زیرلب با خودش زمزمه میکرد میشد فهمید که برخلاف ظاهرش از سلامت روحی کاملی برخوردار نیست.
وقتی منشی خطاب به اون مرد و با لحنی شمرده گفت که جلسه ی بعدیش قراره ۳روز بعد تشکیل بشه و اگه تغییری تو برنامه ایجاد بشه بهش خبر میده، کیت ناخوداگاه به پا خاست.
-میتونید برید داخل.
حالا روی کلمات منشی که انگار حواسش به همه چیز بود، با کیت بود.
کیت به محض شنیدن جمله ی منشی سری تکون داد و قدمهاشو به سمت اتاقی که بهش اشاره شده بود سوق داد، ناخوداگاه لحظه ای پشت در بسته ایستاد و زیرلب اسمی رو که روی اون در سیاه رنگ با قلم طلایی هک شده بود با خودش زمزمه کرد:
"دکتر هری ادوارد استایلز
متخصص اعصاب و روان"نفسی گرفت و ضربه ی آرومی روی در زد و وقتی اجازه ی ورودش صادر شد دستیگره ی در رو به ارومی پایین داد.
YOU ARE READING
S.F.P
Fanfiction❗داستان "ساکر فور پین" از این به بعد در این اکانت آپ میشه❗ [L.S][Z.M] - دو حالت وجود داره، یا آدما نمیتونن همو بشناسن، خسته میشن و میرن؛ یا میتونن بشناسن، میترسن و میرن... + یه حالت دیگه هم هست! اینکه بشناسن، بترسن... ولی نتونن برن... °𝓨𝓸𝓾 𝓫𝓾...