بی حوصله بلند شد، زیپ شلوارشو بالا کشید...نگاهی به سونگ کیونگ انداخت که که با سینی ای که حاوی یه فنجون قهوه و دو تیکه کیک توت فرنگی، توی دستش بالا سرشون ایستاده بود، انداخت و با دستش اشاره داد نزدیکتر بیاد..
تهیونگ فنجون قهوه اشو به دستش گرفت و کنار پنجره ایستاد و همونطور که از شیشه بزرگ محل کارش به کارمندای طبقه پایین خیره شده بود گفت: خبری نشد؟؟!
سونگ کیونگ: نه قربان...
تهیونگ: نگاهی به دختری که تا چند دقیقه پیش به فاکش میداد، انداخت و با لحن جدی گفت: اِلی فک میکنم مرخصی ساعتیت تموم شده.. نمیخوای بری؟!
اِلی من منی کرد..
لب پایینش رو گاز گرفت، نگاهی به سونگ کیونگ سرد انداخت و در اخر با پایین ترین تن صدا گفت: بله آلفا..
بعد از رفتن دختر بتا از اتاق، تهیونگ هوفی کشید و زمزمه کرد: احمق.. چرا فکر میکنه بعد از تموم شدن سکسمون باید پیشم بمونه؟
سونگ کیونگ اخمی کرد و گفت: این سومین باریه که تو این هفته از خودش ناهنجاری نشون میده.. دو روز پیش پیشنهاد جونگین و برای رفتن به پارک لذت رد کرد
تهیونگ همونطور که نگاهش به اپسیلون های خاکستری رنگی بود که در حال کار کردن بودن، با شنیدن این حرف سرش و بالا اورد و ابروهاش و بالا انداخت
و گفت: چِکِش کن نذار دردسر درست کنه اگه ناقصه بگو اسمش و تو بازیافتی های این هفته بنویسیم و تحویل این یوپ بدیم
سونگ کیونگ عینکش و بالا داد و همونجور که تبلتش و در میاورد گفت: چشم قربان
.
.یونگی از اتاق بیرون اومد با همون فیس جدی و خنثی همیشگیش نگاهی به بتاهای زیردستش کرد و دستش رو بالا اورد و با دو انگشتش به ایون وو اشاره ای کرد تا به سمتش بیاد..
یونگی:جایی میرفتی؟!
خب قطعا ایون وو نمیتونست به رییسش بگه با پارتنرش قرار سکس دارن پس فقط سرش و پایین انداخت و گفت: نه قربان.. یعنی بله.. ولی مهم نیست، امرتون رو بفرمایید!
یونگی بدون این که حرفی بزنه به راهش ادامه داد و ایون وو متوجه شد باید همراهش بره..
داخل اسانسور که شدن، یونگی گفت:کانگ می نا برای کی کار میکنه؟؟
ایون وو: برای آلفا سوکجین، تو اداره ی کنترل عملکرد بتاها..
یونگی سری تکون داد و گفت: لیست جدید به دستت نرسیده؟!
ایون وو همونطور که تبلتش رو به سمت رئیسش میگرفت گفت: بله قربان بفرمایید..
یونگی نگاهی به لیست انداخت و سری تکون داد
YOU ARE READING
Brave New World
Fanfiction(completed) couples: taekook, yoonmin, namjin, hopemin genres: dystopian, smut, fantasy, angst, romance خلاصه: سال ۲۴۵۰ میلادی... یه دنیای مدرن که برای ادمای سیصد سال قبل یه کابوس حساب میشه! یه زندگی دقیقا مخالف اون چیزی که در قرن بیست و یک وجود دا...