اما همجنسگرایی چیزی نبود که تانیا و اونسوم بتونن درکش کنن و باهاش کنار بیان.. پس تصمیم گرفتن تا قبل ازینکه کسی مهمونای عجیب غریبشون و ببینه اونارو بفرستن برنولی خب قرار نبود همه چی اونجوری که تانیا و اونسوم میخوان پیش بره.. چون چند دقیقه ی بعد سر میز صبحونه پدر و مادر و خواهر تانیا از راه رسیدن و تن و بدن اون زن و شوهر جوون رو لرزوندن
.
.مادر تانیا نگاهی به مهمونای خونه ی دخترش انداخت و تک به تک همه رو رصد کرد و گفت: این جوونمردا کی باشن؟ نسبتی با تو دارن داماد؟ دوستاتن؟ چرا تا بحال ندیده بودیمشون؟ رفتی دنبال رفیق بازی این همه مرد جوون و اوردی خونه ی دخترم که چی بشه؟
تانیا: نه مامان اینا.. اینا.. چیزن یعنی فامیلای اونسومن اره از اقوام دورشن
مادر تانیا ابرویی بالا انداخت: اقوام دور؟
اونسوم هول شده گفت: اره پسرعموهام هستن
پدر تانیا لبخندی زد: پسر عموهات که فامیل دور حساب نمیشن پسر
مادر تانیا مشکوکانه ابرویی بالا انداخت: صبر کن ببینم مادرت که گفته بود عمو نداری
اونسوم و تانیا رنگ از چهرشون پرید
اهالی دنیای مدرن دلیل دروغ گفتن اون زن و مرد جوون رو نمیفهمیدن اما خوب متوجه بودن که اونها تو وضعیت بدی قرار دارن...
جونگکوک با لبخندی کنار اونسوم رفت و برای کمک کردن به نقششون گفت: مادر اونسوم از ما خوشش نمیاد بخاطر همین اون و گفته
مادر تانیا نگاهش و به جونگکوک داد و چشماش و ریز کرد: زن عموت ادم خوبیه حتما یه چیزی هست که از شما ها خوشش نمیاد و گفته برادر شوهر نداره
جونگکوک چیزی از نسبت های فامیلی سر در نمیاورد پس فقط حرف زن رو تکرار کرد: اره زن عموت ادم خوبیه اما..
اونسوم لبخندی زد: چیزه مادر جون میدونید در واقع اینها پسر عموهای ناتتیم هستن زیاد رابطه ی مادرشون با مادرم خوب نیست بخاطر همون همچین حرفایی زده
مادر تانیا: هوم که اینطور.. امیدوارم خیال نداشته باشن زیاد اینجا بمونن دختر من تازه زاییده نمیتونه از اینهمه ادم مهمونداری کنه
تانیا لبش و گزید: مامان زشته اینطوری نگو.. البته مهمونامون زیاد نمیخوان بمونن، زودی میرن
مادر و پدر تانیا هم سر میز نشستن و خوب اون ادم هارو زیر نظر گرفتن
جیمین اهسته کنار گوش تهیونگ و یونگی گفت: چرا اینجوری نگاه میکنن؟ ازشون میترسم
YOU ARE READING
Brave New World
Fanfiction(completed) couples: taekook, yoonmin, namjin, hopemin genres: dystopian, smut, fantasy, angst, romance خلاصه: سال ۲۴۵۰ میلادی... یه دنیای مدرن که برای ادمای سیصد سال قبل یه کابوس حساب میشه! یه زندگی دقیقا مخالف اون چیزی که در قرن بیست و یک وجود دا...