تهیونگ: مطمئن باشم حالت خوبه؟جونگکوک خندید: اره نگران چی هستی اکثر مردم عادی اولین بارشون رو تو پونزده سالگی تجربه میکنن
تهیونگ: خب .. مراقب خودت باش نمیخوام مریض شی.. راستی داروهات و میخوری؟
جونگکوک: اره سر وقت میخورم نگران نباش
تهیونگ: برات دمنوش جینسینگم سفارش دادم ولی کمیابه یخورده دیرتر میرسه
جونگکوک کفگیر دستش و فشرد و اروم زمزمه کرد: چرا انقدر برای من پول خرج میکنی؟
تهیونگ جلو اومد و دستش و دور شونه ی جونگکوک انداخت: چی؟ ببخشید صداتو نشنیدم
جونگکوک: برای من انقدر پول خرج نکن نمیتونم برات جبرانش کنم
تهیونگ فکش و گرفت و نوک دماغاشون و بهم فشار داد: احتیاجی به جبران نیست همین که من و از زندگی پوچم نجات دادی کافیه
جونگکوک: زندگیت چرا پوچه؟
تهیونگ: بود دیگه نیست.. از وقتی تو به خونم اومدی دیگه حتی یکبارم فکر نکردم زندگیم پوچه... تازه دیشب درمانمم کردی اینو یادت نره
جونگکوک با شنیدن حرفش خندید
تهیونگ هم با دیدن خنده ی زیباش، لب هاش کش اومد: میای باهم بریم موزه؟ قبلا باهام حرف نمیزدی الان که حرف میزنی بگو.. دوست داری باهام بیای موزه؟
جونگکوک: ا اره.. نمیدونم چجور جاییه اما نمیخوام ازت جدا شم
تهیونگ لبخندش پررنگ تر شد و دوباره لباشون و بهم چسبوند
.
.جیمین که نگران اون گاما شده بود به پارک لذت رفت و با یونا راجبش حرف زد.. ظاهرا حالش خوب بود اما وقتیکه خواست از پارک بیرون بره اون گاما رو که اونطرف تر درحالیکه وسیله هارو جابجا میکرد و همزمان اشک میریخت دید..
اخمی ناخوداگاه به چهرش اومد.. کی اذیتش کرده بود؟
جلو رفت ..گاما با دیدنش اشکاش و پاک کرد و تعظیمی کرد
جیمین: حالت خوبه؟
گاما سری تکون داد
جیمین: دیشب که دیدمت اصلا حال و روز خوبی نداشتی .. نگرانت شدم اسمت یوگیوم بود درسته؟
یوگیوم با تعجب سری تکون داد و گفت: ن نگران من؟
جیمین لبخند مهربانانه ای زد: اره
یوگیوم نیمچه لبخندی زد: ممنون اقا لطف دارین
جیمین: از کارت راضی نیستی؟
یوگیوم پوزخند محوی زد: کارم.. بهتره بگم از زندگیم راضی نیستم
جیمین: چرا؟
YOU ARE READING
Brave New World
Fanfiction(completed) couples: taekook, yoonmin, namjin, hopemin genres: dystopian, smut, fantasy, angst, romance خلاصه: سال ۲۴۵۰ میلادی... یه دنیای مدرن که برای ادمای سیصد سال قبل یه کابوس حساب میشه! یه زندگی دقیقا مخالف اون چیزی که در قرن بیست و یک وجود دا...