تهیونگ: جونگکوکا تو یه.. یه صدایی نمیشنوی؟جونگکوک خوب حواسش و جمع کرد و چشماش و بست و یک مرتبه باز کرد و با ترس گفت از کجا میاد؟
تهیونگ: شمال.. میشه پشت سرت.. باهام بیا
هردو دوان دوان به پشت ساختمونا رفتن و با دیدن گله ی بزرگی از حیوانات عجیب غریبی که کمی دورتر برای خودشون در حال گردش بودن، چشماشون گشاد شد...
جونگکوک به جلوی پاشون نگاه کرد...
حجم آب زیادی دقیقا از جلوی پاشون تا جلوی پای اون حیوونا روون بود.. البته این دریای بزرگ از دره ای که جلوش بود پایین میرفت و آبشار بزرگی رو درست کرده بود
جونگکوک: تهیونگا من میترسم این حیوونا نیان اینور سراغمون؟
تهیونگ لبش و گزید و گفت: بخاطر آب احتمالا اینور نمیان.. نگاه کن همشون اون گوشه جمع شدن
جونگکوک نگاهی به خشکی ای که راحت به اینور خیابون وصل شده بود انداخت و گفت: خب از آب بترسن چرا از اون خشکیه نمیان؟؟ نگاه کن یه تیکه زمین بزرگه دقیقا پشت همون ساختمونایی که هیونگا رفتن بررسیش کنن
تهیونگ با تعجب به اون تیکه خشکی ای که حیوونا سمتش نمیرفتن نگاه کرد و خواست بگه شاید عقلشون نمیرسه که دید حیوونا بطرز عجیب و آگاهانه ای از اون منطقه دوری میکنن و مدام دارن دورتر میشن...
صدای لرزون جونگکوک بلند شد: ته تهیونگاااا نگاه.. نگاه..کننن...زمین داره ترک میخوره
تهیونگ با چشمای درشت شدش باز هم سریع واکنش نشون داد و بازوی جونگکوک و گرفت و دنبال خودش کشوندش و همزمان بلند داد زد: بیاین بیروووون.. هیووونگ ..جیمیناااا ..بیاین بیرووون زمین داره نشست میکنهههه
و همین لحظه زمین لرزه ی بزرگی رخ داد ...
ادمای دنیای مدرن تا بحال هیچ گونه زمین لرزه و بلای طبیعی رو بخاطر وجود تکنولوژی های پیشرفتشون تجربه نکرده بودن..حتی خیلی کم درباره اش شنیده بودن، فقط بعضی آلفاها بصورت تئوری راجبش خونده بودن ولی تا قبل از اون هیچ درک و تجربه ای ازش نداشتن....
یونگی و جیمین که طبقه ی اول بودن با دو بیرون اومدن...
لرزه های زمین برای چند لحظه متوقف شد و تهیونگ توی این فرصت به سمت ساختمون چند طبقه دویید و با داد هیونگاش رو صدا زد
زمین لرزه ها دوباره شروع شد و اینبار حتی نمیتونستن سرجاشون بایستن...
جونگکوک با چشمای اشکیش خواست به دنبال تهیونگ داخل بره که جیمین و یونگی پیرهنش و کشیدن و محکم تو بغل خودشون گرفتنش و اسیرش کردن.
YOU ARE READING
Brave New World
Fanfiction(completed) couples: taekook, yoonmin, namjin, hopemin genres: dystopian, smut, fantasy, angst, romance خلاصه: سال ۲۴۵۰ میلادی... یه دنیای مدرن که برای ادمای سیصد سال قبل یه کابوس حساب میشه! یه زندگی دقیقا مخالف اون چیزی که در قرن بیست و یک وجود دا...