part 26: سونگجا

231 57 173
                                    


چانیول به مانیتور نگاه کرد و آهی کشید: بنظرت چرا از ما خواستن گروه بندیشون کنیم؟

نامجون با ناراحتی به مانیتور که مردم روستا رو نشون میداد نگاه کرد، همشون ترسیده بودن و هر خانواده یه جا جمع شده و بچه هاشون رو تو بغلشون گرفته بودن...

نامجون: شاید میخوان اعتمادی که مردم به ما دارن از بین بره.. میدونی حتی ممکنه از صمیمیت بینمون خبر داشته باشن، من باور نکردم که اون انفجار یه اشتباه بوده باشه... شاید یونوون یا جه ووک از همه چی خبر داشته باشن، بعید نیست که همه چیو بدونن و الان بخوان بازیمون بدن


چانیول: درست میگی باید حواسمون جمع باشه و زودتر یه راه فرار پیدا کنیم... حالا باید با این مردم چیکار کنیم؟ بچه هاشون و کجا بفرستیم؟ نمیتونم به این فکر کنم اگه این مردم ساده و بیچاره پاشون به شهر برسه چی میشه

نامجون: اگه قبل ازینکه به شهر ببرنشون سومای زیادی بهشون بدن در بهترین حالت مثل مردم بی‌روح و بی‌حسِ دنیای مدرن میشن مثل چیزیکه خودمون قبلا بودیم و در بدترین حالت در حالیکه زیاد سوما نخوردن و هنوز به عالم هپروت دعوت نشدن، میبرنشون شهر و با دیدن جهنمشون جلوی چشماشون عقلشون رو از دست میدن...

در هر صورت تهش همونجوری رفتار میکنن که یونوون و جه ووک و سومین میخوان..

.
.
.

یونگی: خب حالا انقدر راه نرو اروم بگیر

تهیونگ: هیونگ تو توی حال خودت نیستی منو درک نمیکنی دارم بهت میگم الهه ی من داره درد میکشه نمیتونه جایی رو ببینه.. چطوری اروم باشم؟ هوم؟

یونگی که تمام روز سعی داشت با سوما مقابله کنه وعقلش و از دست نده، چشماش و مالوند و پرسید: گفتی چرا هیونگ صدام میزنی؟ راستی الهه کی بود؟ ببخشی یخورده حالم خوب نیست یادم میره حرفاتو..

تهیونگ اهی کشید و گفت: مهم نیست بیا یخورده استراحت کن هیونگ همه چی درست میشه

یونگی: نه میخوام برم پارک لذت

تهیونگ با چشمای گشاد شده گفت: نه هیونگ متاسفم بمیرمم نمیذارم پات به اونجا برسه بری اونجا حتما به جیمین خیانت میکنی بعد هم اون داغون میشه، هم خودت از خودت بدت میاد، هم ماها عذاب وجدان میگیریم

یونگی تلو تلوخوران به سمت اتاق رفت: نمیفهمم چی میگی

تهیونگ دستش و گرفت و گفت: اونهمه سوما کم بود اینهمه مشروب هم خوردی؟ بیا بیا اینجا دراز بکش چیزی هم خواستی تو همین اتاق هست فقط بیرون نرو!

یونگی که دراز کشید، خودش از اتاق بیرون رفت و بعد از قفل کردن اتاق، از طریق لنزش با نامجون تماس گرفت ...

Brave New WorldWhere stories live. Discover now