part 32: پایان

494 69 162
                                    

شش ماه بعد

بکهیون: یخورده برو چپ

چانیول کمی تابلو رو تکون داد: خوبه؟

بکهیون: نه یخورده دیگه

چانیول کارش و تکرار کرد: خوب شد؟

بکهیون: نه خیلی اومدی برگرد به سمت راست

چانیول قیافه ی خستش و به بکهیون نشون داد و گفت: دیگه داری زیاده روی میکنی یه تابلو انقدر دقت نمیخواد

بکهیون: این تابلو خیلی مهمه قراره تا چندین سال همینجا بمونه پس باید جاش درست باشه

چانیول کمی تابلو رو به چپ برگردوند و بدون اینکه دوباره از بکهیون سوال بپرسه همونجا فیکسش کرد

جین: بالاخره تابلو رو وصل کردین؟

بکهیون: اره چانی همش لفتش میده

چانیول: یااا دروغ نگو! کمال گرایی تو اجازه نمیداد کارمونو تموم کنیم

جین: بچه ها بیخیال مهم اینه تابلوهه خیلی خوب دراومده ممنون کارتون عالی بود

بکهیون و چانیول و جین همزمان برگشتن و یکبار دیگه به تابلو و نوشته ی روش نگاه کردن

«به روستای گیوم خوش امدید»

بکهیون: اره قشنگ شده

چانیول: حالا هممون یکی شدیم این خیلی خوبه

.
.

جین به خونه ی خودشون که رسید وایساد و گفت: من دیگه میرم بچه ها برای پارتی امشب دیر نکنید ها

و بعد داخل خونه رفت...

خیلی برای این خونه ذوق داشت، رسما اولین خونه ی مشترکش با نامجون بود و این فکت بیش از اندازه ذوق زده اش میکرد...

بعد از فرارشون از دنیای مدرن و همه ی سختی هایی که برای پیدا کردن یه جای مناسب برای زندگی کردن، تحمل کرد و اینجا کیلومترها دورتر از دنیای مدرن تونستن ساکن بشن، طی چند جلسه توجیهی و گفتگو با اهالی روستا براشون راجب تمام حقوق انسانی و خواسته ها و علایق متفاوت از جمله گرایش های متفاوت توضیح داده بودن

و اول از همه نامجین ازدواجشون رو اعلام کرده و از بقیه خواهش کردن تا با رابطشون کنار بیان و اونها رو بعنوان عضوی از جامعه قبول کنن اما برخلاف چیزی که تصور میکردن، دوستاشون خیلی خوب ازشون حمایت کردن و مشکل چندانی با این قضیه نداشتن، البته بغیر از بزرگترها که نمیتونستن این مسئله رو درک کنن...

ولی در نهایت همه بهشون اجازه داده بودن در کنار هم زندگی کنن البته با این شرط که جلوی بچه هاشون رعایت کنن و قول بدن اون بچه ها قرار نیست صحنه ی بدی رو ازشون ببینن...

Brave New WorldWhere stories live. Discover now