part 20: همه چیز عالی بود تا اینکه..

261 55 104
                                    


نامجون: تموم شده؟

چانیول نگاهی به ماشینی که داشت روش کار میکرد انداخت و گفت: تقریباا..‌ میدونی نمیشه گفت کاملا آمادست چون یه مقدار نقص داره ولی تقریبا کار های فنیش تموم شده و همه ی قطعه هایی که لازم بود رو سوار کردیم.. احتمالا تا یکی دو هفته ی دیگه همه ی کارهاش تموم بشه.

نامجون سری تکون داد و گفت: که اینطور.. اومدم بگم من و جین میریم یه سر به همسایه ها بزنیم چندتاشون برداشت محصولاتشونه گفتیم بد نیست بریم کمک.. اونا سر خونه خیلی کمکمون کردن

چانیول: اره عالیه منم هر وقت کارم تموم شد میام پیشتون

نامجون همونطور که میرفت دستی براش تکون داد و دست دیگش و دور کمر سوکجین انداخت

.
.

جین خودش و عقب کشید و نامجون سوالی نگاهش کرد

جین: یادت رفته جلو مردم باید برادرانه رفتار کنیم؟

نامجون: برادرا دست نمیندازن دور شونه ی هم؟

جین کلاه لبه دار حصیریش و که تانیا براش بافته بود رو جابجا کرد و گفت: معلومه که نه

نامجون با اخم روش و از جین گرفت و همون موقع شیومین و کیونگسو رو دید در حالیکه شیومین دستش و دورگردن کیونگسو انداخته بود و تقریبا رو کولش سوار شده بود، داشتن از روبرو میومدن

نامجون سریع گردنش و بطرف سوکجین چرخوند و با چشم و ابرو به اون دوتا اشاره ای کرد

جین اهسته گفت: اینا برادر نیستن پسر خاله ان..

نامجون: دیگه بدتر ما مثلا برادریم میتونیم نزدیکتر از اینا باشیم

سوکجین: نخیرم برعکس برادرا انقدر عجیب غریب به هم نزدیک نمیشن.. بعدشم ما برادر نیستیم ازدواج کردیم

شیومین: اوه پسرا چخبر اینجا چیکار میکنین؟

نامجون: گفتیم بیایم کمک

کیونگسو: کار خوبی کردین عمه سولین خیلی دست تنهاس بیاین با هم بریم زمین اونا

جین: حتما بریم

.
.

جیمین چونش و روی شونه ی یونگی گذاشت و از پشت کامل وزن خودش و روی الفا انداخت

صدای خسته و کلافه ی یونگی بلند شد: چیشده جیمینا؟

جیمین دهن کجی ای کرد که یونگی ندید، ولی فشار چونش و بیشتر کرد..

یونگی: آخخ جیمینا چیشده خب حرفت و بزن

جیمین: چرا حوصله ی منو نداری؟

یونگی: من الان حوصله ی خودمم ندارم

جیمین از پشتش بیرون اومد و با اخمی که اصلا کیوت نبود روی صندلی روبروی یونگی نشست

Brave New WorldWhere stories live. Discover now